معنی بی بضاعت - فرهنگ فارسی معین
معنی بی بضاعت
- بی بضاعت((بَ عَ))
- تهیدست، کم سرمایه
تصویر بی بضاعت
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با بی بضاعت
بی بضاعت
- بی بضاعت
- بی برگ، بی پول، بی سرمایه، بی مایه، بی نوا، تنگدست، تهی دست، فقیر، محتاج، مسکین
متضاد: دولتمند، صاحب مکنت، غنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی بضاعتی
- بی بضاعتی
- بی سرمایه بودن تهیدستی فقر، کم سرمایگی کم مایه بودن
فرهنگ لغت هوشیار
بی بضاعتی
- بی بضاعتی
- بی برگی، بی پولی، بی سرمایگی، بی مایگی، بینوایی، تنگدستی، تهیدستی، فقر، مسکنت
متضاد: دولتمندی، تمکن، غنا
فرهنگ واژه مترادف متضاد