جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بی برگی

بی برگی

بی برگی
فقر. احتیاج. مسکنت. بی نوایی. فقیری. درماندگی. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
رهی خواهی شدن کآن ره دراز است
به بی برگی مشو بی برگ و ساز است.
نظامی.
به بی برگی سخن را راست کردم
نه او داد و نه من درخواست کردم.
نظامی.
بسی دلتنگی و زاری نمودیم
بسی خواری و بی برگی بدیدیم.
عطار.
چونکه با بی برگی غربت بساخت
برگ بی برگی بسوی او بتاخت.
مولوی.
زمستانست و بی برگی بیا ای باد نوروزی
بیابانست و تاریکی بیا ای قرص مهتابم.
سعدی.
اگر عنقا ز بی برگی بمیرد
شکار از چنگ گنجشکان نگیرد.
سعدی.
گر بی برگی بمرگ مالد گوشم
آزادی را به بندگی نفروشم.
دهخدا
لغت نامه دهخدا

بی مرگی

بی مرگی
چگونگی بی مرگ. لایموتی. بقاء. (یادداشت مؤلف). جاودانی بودن. لایزالی
لغت نامه دهخدا

بی برگ

بی برگ
گیاهی که برگهایش ریخته باشد درختی که برگ نداشته باشد، بینوا فقیر محتاج
فرهنگ لغت هوشیار

بی برگ

بی برگ
درختی که برگ هایش ریخته باشد، کنایه از بینوا، بی سر و سامان
بی برگ
فرهنگ فارسی عمید