جدول جو
جدول جو

معنی به مجرد

به مجرد((بِ. مُ جَ رَُ دِ))
در حال، بلافاصله
تصویری از به مجرد
تصویر به مجرد
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با به مجرد

حبس مجرد

حبس مجرد
نوعی حبس که محکوم باید در مدت زندانی بودن جدا از سایر زندانیان باشد، حَبسِ اِنفِرادی
حبس مجرد
فرهنگ فارسی عمید

بزم جرد

بزم جرد
دهی جزء دهستان دشتابی بخش بوئین شهرستان قزوین. جلگه، معتدل. سکنۀآن 308 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات و انگور وچغندر است. شغل اهالی زراعت و گلیم و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

بی مورد

بی مورد
مُرَکَّب اَز: بی + مورد عربی، نه بجایگاه خود. (یادداشت مؤلف)، رجوع به مورد شود
لغت نامه دهخدا

ده مورد

ده مورد
دهی است از دهستان آباده طشک بخش نی ریز شهرستان فسا. واقع در84هزارگزی شمال نی ریز. سکنۀ آن 695 تن. آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

بی مورد

بی مورد
بیجا، نامتناسب، بی مناسبت، پرت، نابجا، نامناسب
متضاد: بجا، متناسب، ناموجه، توجیه ناپذیر
متضاد: موجه، توجیه پذیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

ره جرد

ره جرد
دهی از بخش مرکزی شهرستان جیرفت. دارای 243 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول عمده آنجا برنج وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا