جدول جو
جدول جو

معنی به لیمو

به لیمو((بِ))
درختچه ای از تیره شاه پسندیان که برگ های آن طعم تند و کمی تلخ دارد و گل های کوچکش به صورت سنبله های متعدد در انتهای محور ساقه می روید، شربتی که از جوشاندن میوه به و اضافه کردن آب لیمو تهیه می شود
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با به لیمو

به لیمو

به لیمو
درختچه ای با برگی معطر بته یا درختچه ای است که برگ معطر دارد، با ساقی چون ساق مو و شاخهای سخت باریک و برگهای چون برگ بید ولی درشت یعنی زبر و خشک تر و شکننده تر از برگ بید و خزان کند.
لغت نامه دهخدا

آب لیمو

آب لیمو
آبی که از فشردن لیموی ترش حاصل کنند:
آرزویی که ترا هست به آب لیمو
شرح آن راست نیاید به هزاران طومار.
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا

شاه لیمو

شاه لیمو
لیموی خوش ترکیب خوشبوی، میخوش، که در لار فارس و خبیص کرمان بهم میرسد، (بهار عجم) (آنندراج) :
جز بشاهی نشود فطرت فقرم قانع
شاه لیمو شکند حدت صفرای مرا،
تأثیر
لغت نامه دهخدا