جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بوی سوز

بوی سوز

بوی سوز
ظرفی که در آن آتش می ریزند و بخور دود می کنند، آتشدان، بخوردان، عودسوز، افسونگر، پریسای، برای مِثال تو پری من بوی سوزم گر بُوَد صد بوی خوش / بوی سوزی می کنم تا بشنوم بوی تو را (ملاطغرا - لغتنامه - بوی سوز)
بوی سوز
فرهنگ فارسی عمید

بوی سوز

بوی سوز
پریخوان، بدین جهت که او وقت احضار پری چیزهای خوشبو را می سوزد، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

بی سوزی

بی سوزی
حالت بی سوز، بی حرارتی، نداشتن سوز و گداز و هیجان:
که صاحب حالتان یکباره مردند
ز بی سوزی همه چون یخ فسردند،
نظامی
لغت نامه دهخدا

خودی سوز

خودی سوز
نام آتشکده ای بوده به آذربایجان. خودیسوز. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) :
در آن خطه بود آتش سنگ بست
که خواندی خودی سوزش آتش پرست.
نظامی
لغت نامه دهخدا