جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بون

بون

بون
بیخ، بنیاد، بیخ چیزی، پایان، بُن، برای مِثال موج کریمی برآمد از لب دریا / ریگ همه لاله گشت از سر تا بون (دقیقی - ۱۰۴)
بون
فرهنگ فارسی عمید

بون

بون
حصه، بهره، برای مِثال به چشم اندرم دیده از بون توست / به جسم اندرم جنبش از رون توست (عنصری - لغت نامه - بون)
بون
فرهنگ فارسی عمید

بون

بون
قصبۀ بادغیس، (نزههالقلوب ص 179)، شهری است به بادغیس، (لباب الانساب)، شهرکی است بخراسان و قصبۀگنج روستائی است جایی بسیارنعمت است و اندر وی آبهای روان است و از وی دوشاب خیزد، (از حدود العالم)، خاموش شدن و فرونشستن آتش، (از اقرب الموارد)
زهدان و بچه دان که بعربی رحم گویند، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، زهدان و رحم، (ناظم الاطباء)، بچه دان و زهدان، (فرهنگ فارسی معین) :
گر تو شریفی و بهتر است ز تو خویش
چون تو پس خویش خود همی بخوری بون،
ناصرخسرو،
لغت نامه دهخدا

بون

بون
جَمعِ واژۀ بوان و بون. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

بون

بون
حصه و بهره. (برهان) (رشیدی) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (جهانگیری). بهره بود. (اوبهی) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) :
بچشم اندرم دیده از بون تست
بجسم اندرم جنبش از رون تست.
عنصری، از اسمای مبهمه فارسی هم هست. همچو: فلان و بهمان. (برهان) (آنندراج). فلان و بهمان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

بون

بون
افزون آمدن کسی را در فضل. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی). فزون آمدن او را در فضل. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا