جدول جو
جدول جو

معنی بلق

بلق((بَ لَ یا لْ))
پیسه گردیدن، سپید دست و پا شدن تا ران، پیسگی، سیه سپیدی، ابلقی
تصویری از بلق
تصویر بلق
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با بلق

بلق

بلق
آوازی که از افکندن جسمی در آب برآید. آوازو صوت آب در هنگام انداختن کلوخ در آن:
او ز بانگ آب پر می تا عنق
نشنود بیگانه جز بانگ بلق.
مولوی
لغت نامه دهخدا

بلق

بلق
جَمعِ واژۀ أبلق. (منتهی الارب). رجوع به ابلق شود.
لغت نامه دهخدا

بلق

بلق
آنکه چشمانش متحیر و سرگردان باشد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
لغت نامه دهخدا

بلق

بلق
پیسگی. (منتهی الارب). سیاهی و سپیدی. (از اقرب الموارد). بُلقه. ورجوع به بلقه شود.
لغت نامه دهخدا

بلق

بلق
دروازه که دو مصراع داشته باشد چون یکی از آن دو را رد کنند آواز جَلَن دهد و بانگ دیگری را هرگاه فراز کنند بلق نامند. (منتهی الارب ذیل جلن). جَلَنبلق آواز در بزرگ است هنگام باز و بسته کردن آن، و آن صوت جلن و بلق بصورت جداگانه باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به جلن و جلنبلق شود
لغت نامه دهخدا

بلق

بلق
ناحیه ایست در غزنه از سرزمین زابلستان. (ازمعجم البلدان) (از مراصد) : آخر در این سال فروگرفتندش به بلق، در پل خمارتگین، چون به غزنین می آمدیم. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 244). و هم چنین با شادی و نشاط می آمدند منزل بلق. (تاریخ بیهقی ص 247). دیگر روز تا از بلق برداشت و بکشید و به باجگاه سرهنگ بوعلی کوتوال... پیش آمدند. (تاریخ بیهقی ص 255)
لغت نامه دهخدا

بلق

بلق
پیسه گردیدن. (منتهی الارب). سیاه و سپید شدن. (از اقرب الموارد). بَلق.
لغت نامه دهخدا

بلق

بلق
تمام گشادن در را یا سخت گشادن. (منتهی الارب). در بگشادن. واگشادن در. (تاج المصادربیهقی). در بگشادن. (المصادر زوزنی). بُلوق. (اقرب الموارد). و رجوع به بلوق شود.
لغت نامه دهخدا