جدول جو
جدول جو

معنی بلغور کردن

بلغور کردن((~. کَ دَ))
سخنان فرد دیگری را بدون فهمیدن مطلب بیان کردن
تصویری از بلغور کردن
تصویر بلغور کردن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با بلغور کردن

بلغور کردن

بلغور کردن
تهیه کردن بلغورساختن بلغور، سخنان بزرگ و قلمبه را پشت سر هم ردیف کردن
فرهنگ لغت هوشیار

بلغور کردن

بلغور کردن
ساختن بلغور. تهیه کردن بلغور. پله کردن. پله کوب کردن. جَرش. کبیده کردن. نیم کوب کردن. خرد کردن نه به حدّ آرد دانه های پختۀ گندم و جو و مانند آن را. پختن و پوست گرفتن و دونیم کردن گندم و جو و مانند آن. گندم پخته را پس از خشک شدن با آسدست خرد کردن نه به نرمی آرد بلکه به درشتی لپۀ ماش و کوچکتر و بزرگتر. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به بلغور شود.
لغت نامه دهخدا

بلغاق کردن

بلغاق کردن
آشوب کردن. فتنه برپا کردن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به بلغاق شود
لغت نامه دهخدا

دلاور کردن

دلاور کردن
دلیر کردن. شجاع گردانیدن. قویدل ساختن: از خاصیتهای زر یکی آن است که دیدار وی چشم را روشن کند و دل را شادمان گرداند و دیگر آنکه مردمان را دلاور کند. (نوروزنامه). رجوع به دلاور شود
لغت نامه دهخدا

باور کردن

باور کردن
سخن کسی را راست دانستن باطنا تصدیق قول کسی کردن
باور کردن
فرهنگ لغت هوشیار