معنی بگومگو - فرهنگ فارسی معین
معنی بگومگو
- بگومگو((بُ مَ))
- گفتگوی همراه با خشم، جر و بحث
تصویر بگومگو
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با بگومگو
بگومگو
- بگومگو
- از اتباع است. جدال لفظی. جر و بحث. مجادلۀ لفظی. گفت و شنود. مجادله. مشاجره. محاجه
لغت نامه دهخدا
بگومگو
- بگومگو
- بحث، جدل، جروبحث، دعوا، گفتگو، مباحثه، مجادله، مرافعه، مشاجره، نزاع لفظی
متضاد: صلح وصفا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گورگو
- گورگو
- گاسپار (1783- 1852 میلادی). ژنرال فرانسوی که در ورسای متولد شد. وی در جزیره سنت هلن با ناپلئون همراه بود و ناپلئون خاطرات خود را برای او املا کرد
لغت نامه دهخدا