قورباغه، وَزَغ، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دُم دراز و آبشش است بَزَغ، غورباغه، وُک، غوک، پَک، چَغز، جَغز، غَنجموش، مَگَل، ضِفدِع، قاس، کَلا، کَلائو پشت، دنبال، پشتیبان، در ورزش مدافع، دفاع، بازیکن عقب بکِ چپ: در ورزش فوتبال بازیکنی که جلو دروازه بان و سمت چپ زمین برای دفاع از حمله هایی که به دروازه می شود پشت سر بازیکنان دیگر قرار می گیرد، دفاع چپ، مدافع چپ بکِ راست: در ورزش فوتبال بازیکنی در جلو دروازه بان و سمت راست زمین که برای دفاع از حمله هایی که به دروازه می شود پشت سر بازیکنان دیگر قرار می گیرد، دفاع راست، مدافع راست
رخساره و روی را گویند. (برهان). رخساره و رو. (ناظم الاطباء). رخسار. (رشیدی). رخساره. (از جهانگیری). رخسار و چهره. (آنندراج) (انجمن آرا). گونه. چهره. (در گناباد خراسان) (از محمد پروین گنابادی) : تا زبعزت زنیم پر از باد کن پچت گرنه تپانچه باز خوری تو ز ما به بک. پور بهای جامی (از جهانگیری) (آنندراج).
مخفف بیک است بمعنی بزرگ، نظیر بیک و بیوک که بمعنی بزرگ باشد و در آخر اسماء ترکی درآید بجهت تعظیم و تکریم وردیف خان باشد. (یادداشت مؤلف). این کلمه را که بعضی بخطا بیک نویسند لقب کسانی بوده است که پایۀ آنان پایین مرتبۀ پاشا بوده است و کلمه اتابک نیز ترکیبی است از اتا بمعنی پدر و بک بمعنی بزرگ یا بزرگتر. اصل این کلمه بک مخفف بیوک است بمعنی بزرگ و کبیر. (از النقود ص 136). و رجوع به بیگ شود: سالار بک ای در صف احرار دلیر دست تو گه جود و سخا کردن چیر. سوزنی. بوالبشر کو علم الاسما بک است صد هزاران علمش اندر هر رگ است. (مثنوی). چون قدم با شاه و بابک میزنی چون مگس را در هوا رگ میزنی. (مثنوی)
پشت. دوتن (بک راست، بک چپ) از یازده تن بازیکنان فوتبال که در خط دفاع قرار دارند وظیفۀ آنان حفظ دروازه بان گُلِر از حملات دستۀ مخالف است، پابرجا بودن: تدبیر باید ساخت بزودی اگر این ولایت بکار است که هر روز شرش زیادت است. (تاریخ بیهقی چ ادیب 430)، بکار آمدن: ز بهر رسم همی نیزه را سنان دارد و گرنه نیزۀ او را بکار نیست سنان. فرخی