جدول جو
جدول جو

معنی بقم

بقم((بَ قَ))
درختی بلند و تناور با گل های ریز و برگ هایی مانند برگ بادام، دارای میوه ای گرد و سرخ رنگ. از این درخت ماده رنگینی به نام هماتین یا هماتوکسیلین می گیرند که برای ساختن رنگ های بنفش، آبی، سرخ، خاکستری و سیاه استفاده می شود و در
تصویری از بقم
تصویر بقم
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با بقم

بقم

بقم
پارسی تازی شده بکم از گیاهان بگم چوبی سرخ که در رنگرزی به کار آید درختی از تیره پروانه واران، که ارتفاعش تا 12 متر میرسد. در ضخامت بافتهای این گیاه ماده رنگینی بنام هماتین یا هماتوکسیلین وجود دارد که برای ساختن رنگهای بنفش ظبی سرخ خاکستری و سیاه استخراج میگردد و در رنگرزی پارچه های ابریشمی و پشمی بکار میرود زیرا در این نوع پارچه ها رنگش ثابت تر است و در پارچه های پنبه یی و کتانی دوام کمتری دارد. اصل این گیاه از مکزیک و هندوراس و جزایر آنتیل و کادلوپ و مارتینیک میباشد درخت بقم چوب بقم شجره الخشب البقم بقم اسود بکم، (رنگرزی) رنگ استخراج شده از درخت بقم
فرهنگ لغت هوشیار

بقم

بقم
درختی بلند با برگ هایی مانند برگ بادام، گل های ریز، میوۀ گِرد و چوب سرخ رنگ که از آن در رنگرزی استفاده می شود
بقم
فرهنگ فارسی عمید

بقم

بقم
بُقُم بُقَم. جوز ماثل. (اقرب الموارد). درخت جوز ماثل. (منتهی الارب). درخت جوز ماثل که درخت تاتوره باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

بقم

بقم
بکم. (برهان) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). معرب بکم و بگم، چوبی باشد سرخ که رنگ رزان بدان چیزها رنگ کنند. (از برهان). بقول ابن درید کلمه پارسی معرب است. (از حاشیۀ برهان چ معین). چوبی است سرخ که رنگ رزان بدان رنگ کنند و بفارسی آنرا بکم گویند. درخت آن بزرگ است و برگش به برگ بادام ماند. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). معروف است هندیش بکم گویند. (شرفنامۀ منیری). پرنیان. (زمخشری). دارپرنیان. (مهذب الاسماء). به لغت یمن، جوز مائل است. (فهرست مخزن الادویه). چوب معروف رنگرزی است که در اصل بتشدید قاف است و آن معرب بکم است و کلمه فرانسوی کامپش نیز بدان نزدیک است ولی در شعر فارسی نیز بتخفیف استعمال شده است. (از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول شمارۀ دوم). و رجوع به مصباح المنیر و الالفاظ الفارسیه المعربه شود. معروف است و ثمره اش مانند خرتوت در جزایر هند بسیار است. (نزههالقلوب). نام چوبی که ازو رنگ سرخ حاصل شود و در فارسی بتخفیف قاف مستعمل است، به هندی مجیه گویند. (از غیاث اللغات). گیاهی است سرخ که بدان چیزها را رنگ کنند. لفظ مذکور معرب بکم فارسی است لیکن اکنون در تکلم فارسی همان معرب مستعمل است لیکن در عربی با تشدید قاف است. (فرهنگ نظام). عَنْدَم. (منتهی الارب). و فارسی معرب است و آن رنگ سرخی است. (از المعرب جوالیقی ص 59 س 7) .بعربی عندم و به هندی کهرم گویند. (از تذکرۀ ضریر انطاکی). درختی است عظیم، منبت او در هند و زنگبار وبرگ آن مانند برگ بادام و گلش بسیار زرد و ثمرش مدور مایل بسرخی و در آخر سرخ و بعد رسیدن سیاه و شیرین میشود و گویند عین الدیک تخم ثمر آن است. (از مخزن الادویه). و رجوع به الجماهر بیرونی ص 36 و گیاه شناسی گل گلاب ص 233، 243 و فرهنگ فارسی معین شود:
بردم طاوس ماه، بر سر هدهد کلاه
بر رخ دراج گل بر لب طوطی بقم.
منوچهری.
کجا خنجر از زخم بفراختی
بر الماس آب بقم تاختی.
اسدی (گرشاسب نامه).
آب مهر دوستانت خورده زان خوش گشت عود
خون بدخواهانت خورده گشت از آن رنگین بقم.
مسعودسعد.
به اره گر ز سرش تا قدم فرود آرند
دو نیمه گردد زوناچکیده خون چو بقم.
مسعودسعد.
...بترسید (صیاد) و از بیم خون در تن وی چون شاخ بقم شد و پوست بر اندام وی چون زعفران شاخ گشت. (کلیله چ مینوی ص 189).
هست بر لکلک زجیلان و بقم منقار و پای
پس چرا گشت آبنوسین هر دو پرلکلک بچه.
سوزنی.
در پیکر دیو از شهاب رمحت
خون صورت شاخ بقم گرفته.
انوری (از شرفنامۀ منیری).
آب بقم شد شفق، مه خم و شب رنگرز
از لب خم نیمه ای غرقه در آب بقم.
خاقانی.
عیسی از معجزه بر سازد رنگ
او چه محتاج به نیل و بقم است.
خاقانی.
بر طرف لب تو جان عیسی
از نیل و بقم دکان نهاده.
خاقانی.
درستش شد که این دوران بدعهد
بقم با نیل دارد سرکه با شهد.
نظامی
لغت نامه دهخدا

بقم

بقم
دهی از دهستان بالاشهرستان اردستان است که 115 تن سکنه دارد. آب از قنات. محصول آنجا غلات، خشکبار، محصولات حیوانی. شغل اهالی آن زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا

بقم

بقم
بیمار گردیدن شتر از خوردن عنظوان که نوعی از شور گیاه است. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا