جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بشم

بشم

بشم
غَرَف. (منتهی الارب). رجوع به غرف شود، خشکی که بر روی آدمی افتد و بعربی کلف خوانند. (برهان) (سروری). کلف و خشکی که بر روی آدمی افتد. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج). سیاهیی که بر رو ظاهر شود و بتازی کلف گویند. (رشیدی) (شعوری ج 1 ورق 154-201). لکۀ روی چهره و بدن
لغت نامه دهخدا

بشم

بشم
ناگوار. (از برهان) (ناظم الاطباء) (جهانگیری) (از انجمن آرا) (آنندراج) (از دزی ج 1 ص 90) (سروری) (فرهنگ نظام). کسی که دارای بشم بود و تخمه زده. (ناظم الاطباء). تخمه زده. (از اقرب الموارد). الشبع داعیه البشم و البشم داعیه السقم و السقم داعیه الموت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

بشم

بشم
سوگوارو ملول. (از برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج). ملول بودن. (سروری) (شعوری ج 1 ورق 178) (سروری) (فرهنگ نظام). افسرده. غمزده. اندوهگین. اندوهگن
لغت نامه دهخدا

بشم

بشم
جایگاهی است در بلاد هُذَیل. (از معجم البلدان) ، آهاری باشد که بر تانه مالند. (از برهان) (از جهانگیری) (ناظم الاطباء) (از رشیدی) (از آنندراج) (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا

بشم

بشم
بشک. بژم. شبنم ریزه را گویند که سحرگاهان بر سبزه زار نشیند و سفید نماید و آنرابعربی صقیع خوانند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ نظام) (انجمن آرا) (از جهانگیری) (آنندراج). سرمایی بود که بامداد بر کشته نشیند سپید چون آبی تنک فسرده، تازیش صقیع است. (لغت فرس اسدی). سفیدی را گویند که بامداد بر سبزه نشیند مانند شبنم. (سروری). سرما بوده که بامدادان بر سر کشتها نشیند. (صحاح الفرس). رجوع به بشک، و شعوری ج 1 ورق 178 شود:
چون مورد سبز بود کهن موی من همه
دردا که برنشست بر آن مورد نیز بشم.
فرالاوی (از رشیدی و لغت فرس اسدی) (از سروری) (از صحاح الفرس).
لغت نامه دهخدا