جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بشک

بشک

بشک
بشکن، عشوه، غمزه، دل فریبی
شبنم، ریزه های برف که شب های زمستان روی زمین می نشیند و زمین را سفید می کند، برای مِثال بشک آمد بر شاخ و بر درخت / گسترد رداهای طیلستان (ابوالعباس ربنجنی - شاعران بی دیوان - ۱۳۴)
بشک
فرهنگ فارسی عمید

بشک

بشک
زلف و موی مجعد را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). زلف. (غیاث) (آنندراج) (از جهانگیری) (رشیدی). زلف و موی مجعد پیش سر که ناصیه باشد. (مؤید الفضلاء). موی جعد بود که آن پیچیده و درهم باشد. (از سروری) (فرهنگ خطی). مجعد. (زمخشری). مرغول. مجعد. القطط. سخت شدن موی یعنی بشک مرغول کرده، ای جعد محکم تافته. (مجمل اللغه). القطط، سخت بشک شدن موی.
لغت نامه دهخدا

بشک

بشک
عشوه و غمزۀ خوبان را گویند. (برهان). عشوه و غمزه. (رشیدی) (غیاث) (مؤید الفضلاء) (از جهانگیری). عشوه و غمزه و ناز و کرشمه و دلفریبی. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا). عشوه و غمزۀ خوبان را گویند و با لفظ زدن مستعمل است. (آنندراج). غمزه. (سروری) (فرهنگ خطی). رجوع به شعوری ج 1 ورق 173 شود.
لغت نامه دهخدا

بشک

بشک
جامه را دورادور دوختن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). دوختن بخیه دورادور. (زوزنی). بخیه فراخ زدن. (تاج المصادر بیهقی). کوک زدن. شلال کردن. بخیه های دور از هم بجامه زدن. (از اقرب الموارد).
رجوع به بَشک شود، خراش. (ناظم الاطباء). و رجوع به بشکلیدن شود
لغت نامه دهخدا