جدول جو
جدول جو

معنی بسر بردن

بسر بردن((~. بُ دَ))
گذراندن، سپری کردن وقت، بردن تا به انتها
تصویری از بسر بردن
تصویر بسر بردن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با بسر بردن

بسر بردن

بسر بردن
حمل کردن چیزی تا بمقصد بردن تا بانتها، بجا آوردن وعده ایفای بعهد، گذراندن زمان سپری کردن وقت روزگار گذراندن، غمخواری کردن، موافقت کردن سازگاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار

بسر کردن

بسر کردن
باخر رسانیدن چیزی را بسر بردن، موافقت کردن با چیزی
بسر کردن
فرهنگ لغت هوشیار

بار بردن

بار بردن
حمل کردن بار بار را از جایی بجایی نقل کردن، رنج کشیدن تحمل مشقت کردن
فرهنگ لغت هوشیار

بسر کردن

بسر کردن
. بسر بردن. (آنندراج). به آخررسانیدن چیزی را. رجوع به سر کردن شود:
نه یاررا ز غم خود خبر توانم کرد
نه با جفای غم او بسر توانم کرد.
زکی همدانی (از آنندراج).
و رجوع به بسر بردن شود.
لغت نامه دهخدا

بار بردن

بار بردن
حمل بار و نقل کردن آن:
حاجی تو نیستی شتر است ازبرای آنک
بیچاره خار میخورد و بار می برد.
سعدی.
برد هر کسی بار درخورد زور
گرانست ران ملخ پیش مور.
سعدی (بوستان).
لغت نامه دهخدا