دارای دسته بودن. قبضه داشتن. جایی برای گرفتن بدست داشتن. دنباله داشتن. دمکی داشتن، اجزاء گردآمده داشتن، افراد بهم آمده داشتن. جوقی و گروهی از نوعی بهم داشتن: کبوترباز معشوقی بدام آورده دلها را که از خیل ملک هم چون کبوتر دسته ای دارد. سالک یزدی
مُرَکَّب اَز: ب + راه + داشتن، کنایه از ترصد و انتظار ورود چیزی داشتن و این در بیت نظامی واقع است لیکن اکثر بدین معنی چشم براه داشتن مستعمل میشود نه تنها ’براه داشتن’. (آنندراج)
مبارک داشتن. میمون داشتن. تبرک گرفتن. تیمن داشتن: کارش از خجسته داشتن کرم بدان بزرگی شد تا اردشیر بحیلت آن کرم را بکشت و از آن پس توانست... (مجمل التواریخ و القصص)