جدول جو
جدول جو

معنی بست زدن

بست زدن((بَ زَ دَ))
پیوند زدن، تریاک کشیدن
تصویری از بست زدن
تصویر بست زدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با بست زدن

بست زدن

بست زدن
تکه های چینی شکسته را بوسیله ای بهم چسباندن: (بند زن بکاسه چینی چهار بست زد)، کوبیدن پاره ای فلزی برای استحکام بصندوق و غیره: (صندلی ما شکسته بود بست زدیم)، نصب یک بست تریاک بوافور و کشیدن آن
بست زدن
فرهنگ لغت هوشیار

بسر زدن

بسر زدن
با دست روی سر زدن در موقع پریشانی و بدبختی، باخر رسانیدن چیزی را، موافقت کردن با چیزی، فکری و خیالی غفله در سر کسی آمدن: (فلانی بسرش زد که آن کار را بکند)، دیوانه شدن: بسرش زده
فرهنگ لغت هوشیار

دست زدن

دست زدن
دو دست را پیاپی برهم زدن برای ابراز شادی و خوشحالی، دو کف دست را برهم زدن با آهنگ موسیقی، کف زدن
کنایه از به کاری پرداختن
دست زدن
فرهنگ فارسی عمید