جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بسباس

بسباس

بسباس
هرزه، یاوه
حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، چَرَند، یاوِه، ژاژ، ژاژه، چَرَند و پَرَند، دَری وَری، جَفَنگ، چِرت، شِرّ و وِر، کَلپَترِه، چِرت و پِرت، فَلادِه، تَرَّهِه
بسباس
فرهنگ فارسی عمید

بسباس

بسباس
بسباش. هرزه وبی معنی. (برهان) (رشیدی) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). بمعنی سخن هرزه و بی معنی. (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری) (شعوری ج 1 ورق 168) (سروری) :
ای گران جان قلتبان بس بس
زین فضولی و حکمت بسباس.
مختاری غزنوی (از انجمن آرا، آنندراج، جهانگیری، رشیدی و فرهنگ نظام).
ضمیرش وعاء انیسون و قرفه و بسباس و شیرین کاری اعمالش تشریب شربت ریواس... (درۀ نادره چ شهیدی چ 1341 هجری شمسی طهران ص 97)
لغت نامه دهخدا

بسباس

بسباس
در عربی بزباز. (برهان). یک نوع گیاه معطر. (ناظم الاطباء). به عربی دوایی است که آن را بزباز و بسباسه هم گویند. (شعوری ج 1 ورق 168). بسباس، بسباسه، بسبس، رازیانج. (دزی ج 1 ص 83). رازیانه. رازیانج انکزان. نامی است که در مغرب و اسپانیا به رازیانج میدهند. (ابن بیطار ص 95 و ترجمه فرانسوی آن ج 1 ص 227). لفظ مذکور معرب بزباز است نه فارسی. (فرهنگ نظام). درصیدنۀ ابوریحان آمده است که برگ جوز بویا را چون از درخت جدا سازند بسباس گویند و بگفتۀ دیگر جوز بویا و بسباس از یک درخت است که در اقاصی بلاد هند بود برخی منبت آن را سور و برخی زمین جاوه دانسته اند. بسباس را به رومی زادیقوس گویندو به سریانی بسباس. و منقول مخلصی آورده اند که او را به یونانی طریفولیا و طریفولین گوید. و فرازی گوید اهل هند و سند آن را جادوبوی گویند و به پارسی سبزدار نامند و بقول بعضی به هندی آن را ابرسناروا (کذا) گویند. (از ترجمه صیدنه نسخۀ خطی کتابخانه مؤلف). و رجوع به بسباسه شود.
- بسباس صخری، بسباس بحری. بسباس هند. (دزی ج 1)
لغت نامه دهخدا

بسباسا

بسباسا
یونانی تازش شده سندل دانه چندن دانه نوعی حرمل و آن دوایی است که برگ آن مانند برگ بید بود اما کوچکتراز آنست و گل آن مانند یاسمن سفید و خوشبوست
فرهنگ لغت هوشیار

بسباسه

بسباسه
پوستِ جُوزِ بویا، قشر دوم جوز بویا که در طب قدیم کاربرد دارویی داشته، جارگون، بَزباز
بسباسه
فرهنگ فارسی عمید