جدول جو
جدول جو

معنی بساط انداختن

بساط انداختن((~. اَ تَ))
اسباب فروختنی را در مکانی پهن کردن، فرش انداختن
تصویری از بساط انداختن
تصویر بساط انداختن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با بساط انداختن

بساط انداختن

بساط انداختن
انبوب انداختن خوان انداختن -1 اسباب فروختنی را در مکانی پهن کردن، فرش انداختن
فرهنگ لغت هوشیار

بستر انداختن

بستر انداختن
رختخواب پهن کردن رختخواب انداختن بستر افکندن
بستر انداختن
فرهنگ لغت هوشیار

بخاک انداختن

بخاک انداختن
به زمین زدن. خواباندن به خاک. به خاک افکندن
لغت نامه دهخدا

براه انداختن

براه انداختن
مُرَکَّب اَز: ب + راه + انداختن، براه افکندن. بیدار کردن و راه نمودن. (آنندراج)، راهی کردن:
بال و پر شد شوق من سنگ نشان خفته را
من براه انداختم این کاروان خفته را.
صائب (آنندراج)،
لغت نامه دهخدا

بغلط انداختن

بغلط انداختن
به خطا افکندن. به اشتباه انداختن. اغوا کردن. اغلوطه کردن
لغت نامه دهخدا

بار انداختن

بار انداختن
افکندن بار. انداختن بار، چنانکه کرایه کشان در محلی. رجوع به بار افکندن شود
لغت نامه دهخدا

بنا انداختن

بنا انداختن
مرادف رنگ خانه ای ریختن. (غیاث اللغات) (آنندراج). پی افکندن. بنیاد نهادن:
ز نو میخواهم اندازم بنای عشرت آبادی
که روزی خاک و خشت این کهن ویرانه خواهم شد.
آصفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا