جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بس کردن

بس کردن

بس کردن
ایستادن و بازماندن. (ناظم الاطباء: بس) بازماندن. متوقف شدن. (فرهنگ فارسی معین). بازایستادن.
لغت نامه دهخدا

بس کردن

بس کردن
اکتفا کردن، بسنده کردن، کفایت کردن، به پایان رساندن، تمام کردن، باز ماندن، متوقف شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

بسر کردن

بسر کردن
باخر رسانیدن چیزی را بسر بردن، موافقت کردن با چیزی
بسر کردن
فرهنگ لغت هوشیار