بسیار، افزون، برای مِثال بسم حکایت دل هست با نسیم سحر / ولی به بخت من امشب سحر نمی آید (حافظ - ۴۸۴) کافی، تمام مثلاً همین قدر بس است، فقط، برای مِثال نیاساید اندر دیار تو کس / چو آسایش خویش جویی و بس (سعدی۱ - ۴۲) بس کن، باز بایست، دست بردار، برای مِثال بیندیش و آنگه برآور نفس / وز آن پیش بس کن که گویند «بس» (سعدی - ۵۶) بس آمدن: کفایت کردن بس آمدن با کسی: حریف شدن در زور و قدرت با کسی، برای مِثال آرزو خار و خسی نیست که آخر گردد / ور نه با شعلۀ خوی تو که بس می آید (صائب) بس کردن: دست از کاری برداشتن و بازایستادن، بسنده کردن
بساء. خانه ای است از غطفان بن سعد بن قیس غیلان که آن را عبادت میکردند و ظالم بن اسعد بن ربیعه بن مالک بن مره بن عوف آن را بنا کرد هنگامیکه دید قبیلۀ قریش کعبه را طواف میکنند و بسعی بین صفا و مروه می پردازند وی آن را ذم کرد و این خانه را بساخت. و صاحب عُباب آرد:وی سنگی از صفا و سنگی از مروه برداشت و بسوی قوم خود بازگشت و گفت: ای گروه غطفان، قریش را خانه ای است که در گرداگرد آن طواف میکنند آنانرا صفا و مروه است و شما را هیچ نیست آنگاه خانه ای باندازۀ کعبه بناکرد و آن دو سنگ را بر آن نهاد و گفت اینها صفا و مروه اند بدین از کعبه کفایت کنید. آنگاه زهیر بن خباب بن هبل بن عبدالله بن کنانه کلبی آن را غارت کرد و ظالم را کشت و بنای آن را ویران کرد. (از تاج العروس). و یاقوت آرد: خانه ای است که غطفان آن را مشابه کعبه بناکرد و گویند نام آن بُسّاء است. (از معجم البلدان). و رجوع به منتهی الارب، ناظم الاطباء و آنندراج شود زمینی است مر بنی نصر بن معاویه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زمینی است متعلق به بنی نصر بن معاویه بن بکر بن هوازن نزدیک حنین و آن را بُسّی ̍نیز گویند و آن نام کوههایی است در سرزمین ایشان و عباس بن مرداس سلمی در این شعر از آن یاد کرده است: رکضت الخیل فیها بین بس الی الاوراد تحنط بالنهاب. و عاهان بن کعب گوید: بنیک و هجمه کاشاء بس غلاظ منابت القصرات کوم. (از تاج العروس). و رجوع به معجم البلدان شود کوهی است در بلاد محارب بن خصیصه. (از معجم البلدان). و گفته اند آبی است غطفان را. (از معجم البلدان)
سیخی باشد آهنی که بر آن گوشت کباب کنند و به عربی سفود خوانند. (برهان). سیخ آهنی که بر آن گوشت کشند و کباب کنند و بتازی سفود خوانند. (ناظم الاطباء). سیخ آهنی. سفود. (دمزن). سیخ کباب است که به عربی سفود گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). سیخی که کباب بر آن کشند و بلسک نیز گویند و به عربی سفود خوانند. (فرهنگ سروری). سیخ کباب که نام عربیش سفود است. (فرهنگ نظام).
بطنی است از حمیر. (منتهی الارب) (تاج العروس) نام قومی قدیمی است که در جنوب خطۀ قدیم تراکی نزدیک سلسلۀ رود ’وب’ سکونت داشته و به خونخواری و توحش شهرت یافته اند و مرکز ایشان قصبۀ ’بسایار’ بوده است. (از قاموس الاعلام ترکی)
در اصطلاح هندسه، حجمی که قاعده آن چندضلعی باشد و وجوه جانبی اش مثلثهایی باشند که همه به یک رأس مشترک (رأس هرم) منتهی شوند. - هرم منتظم، هرمی است که قاعده اش چندضلعی منتظم و وجوه جانبیش مثلثهای متساوی الساقین متساوی باشند. - هرم ناقص، جسمی که از قطع کردن یک هرم با صفحه ای موازی قاعده بوجود می آید. ، بنایی که به شکل هرم (معنی اول) باشد. ج، اَهْرام. (از فرهنگ فارسی معین)