معنی بریء
بریء
((بَ))
بی گناه، بیزار، برکنار
تصویر بریء
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با بریء
بریء
بریء
بیگناه پاک، بیزار برکنار
فرهنگ لغت هوشیار
برین
برین
متعالی
فرهنگ واژه فارسی سره
بریک
بریک
آنولپ
فرهنگ واژه فارسی سره
بریه
بریه
آفریدگان، آفریده، خلق
فرهنگ لغت هوشیار
برین
برین
برتر، بالاتر
فرهنگ لغت هوشیار
بریم
بریم
سپیده دم، گروزه (جماعت مردم)، افسون، گله بزو میش
فرهنگ لغت هوشیار
بریک
بریک
فزونی یافته همایون فرخنده
فرهنگ لغت هوشیار
بریق
بریق
درخشندگی وتابش برق که از ابر جهد
فرهنگ لغت هوشیار
بریغ
بریغ
خوشه انگور
فرهنگ لغت هوشیار