جدول جو
جدول جو

معنی برهم بسته

برهم بسته((بَ هَ. بَ تِ))
مجعول، ساختگی
تصویری از برهم بسته
تصویر برهم بسته
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با برهم بسته

کبره بسته

کبره بسته
پینه بسته: (پسر کی ده یازده ساله ریز نقش با مو های وز کرده دستها کبره بسته و لباسهای پاره پاره و کثیف حاضر شد) (شام)
کبره بسته
فرهنگ لغت هوشیار

کبره بسته

کبره بسته
پینه بسته. (فرهنگ فارسی معین) : پسرکی ده یازده ساله، ریزنقش، با موهای وزکرده و دستهای کبره بسته و لباسهای پاره پاره و کثیف حاضر شد. (شوهر آهو خانم، ص 24 از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

درهم بستن

درهم بستن
گرد هم آوردن: خزائن و دفائن خویش درهم بست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 262). رخت و بند که داشت درهم بست وراه بخارا پیش گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 289)
لغت نامه دهخدا

گره بسته

گره بسته
گره دار، آنچه بر آن گره افتاده، کنایه از پیچیده
گره بسته
فرهنگ فارسی عمید

گره بسته

گره بسته
آنچه که بر آن گره ایجاد کرده باشند پیچیده معقد: بسی نکته های گره بسته گفت که آن در ناسفته را کس نسفت. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار

بهم بستن

بهم بستن
بهم بستن دو چیز یا زیاده از آن. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا