جدول جو
جدول جو

معنی برگ سبز

برگ سبز((بَ گِ سَ))
مجازاً هدیه کوچک و ناچیز
تصویری از برگ سبز
تصویر برگ سبز
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با برگ سبز

برگ سبز

برگ سبز
ورق سبزی از گیاهان که درویشان نیاز کنند، هدیه کوچک و اندک
برگ سبز
فرهنگ لغت هوشیار

برگ سبز

برگ سبز
کنایه از چیزی کم بها که از روی محبت به کسی هدیه می دهند، برای مِثال بینوایان را به برگ سبز گاهی یاد کن / چون ز نیرنگ جهان خرج خزان خواهد شدن (صائب - لغت نامه - برگ سبز)
برگ سبز
فرهنگ فارسی عمید

برم سبز

برم سبز
دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. سکنۀآن 600 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، برنج، پشم و لبنیات است. خرابه های بنای آتشکده ای قدیمی در این آبادی وجود دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

برگ ریز

برگ ریز
گیاهی که در زمستان برگ های آن ها می ریزد و در بهار دوباره سبز می شود، پاییز، خزان
فرهنگ فارسی عمید

برگ ریز

برگ ریز
برگ ریزنده. برگ ریزان. در حال برگ ریختن:
ز توفیدن بوق و از بانگ تیز
همه بیشه بد چون خزان برگ ریز.
اسدی.
ز بس برگ ریزش گه باد تیز
گرفتی جهان هر زمان رستخیز.
اسدی.
- برگ ریز شدن،فروریختن برگ به زمین:
نشانی از کف دربار او دهد به خزان
چو برگ ریز شود بر زمین شجر ز هوا.
سوزنی.
، واپس برده. بازپس برده، پشت و رو کرده. واژگون شده. (فرهنگ فارسی معین). مقلوب. منقلب. و رجوع به برگردانیدن شود
لغت نامه دهخدا

زاگ سبز

زاگ سبز
و آن را برومی قلقدیس خوانندو بیونانی خلقینس و در اختیارات زاج سفید را قلقدیس و زاج سبز را قلقند نوشته اند. (برهان قاطع). و رجوع به زاج و زاج سبز شود
لغت نامه دهخدا

برگ بو

برگ بو
گیاهی از تیره غارها جزو تیره های نزدیک به آلاله ها که بصورت درختچه میباشد و آن گیاهی است دو پایه. برگهایش منفرد کامل و کناره هایش کمی موج دار است. طول برگهایش تا 14 سانتیمتر و عرض تا 5، 4 سانتیمتر میرسد
فرهنگ لغت هوشیار

برگ بو

برگ بو
غار، درختی بزرگ و تناور با گل های ریز و سفید و برگ های درشت و دراز شبیه برگ بید و طعم تلخ و خوش بو که در شام و برخی کشورهای دیگر می روید و می گویند تا هزار سال عمر می کند، میوۀ این گیاه به اندازۀ فندق با پوست نازک و سیاه رنگ و مغز چرب و خوش بو و زرد رنگ است و پس از کهنه شدن سرخ تیره می شود، برگ و پوست و میوۀ آن در طب به کار می رود، دَهم، دَهمَست، دَهمَشت
برگ بو
فرهنگ فارسی عمید