سر را بیرون کردن از جایی (پنجره و مانند آن)، یا سر در آوردن از چیزی. از آن آگاه شدن، مطلع گشتن: من از این کار هیچ سر در نمیاورم. یا از حرفهای (سخنان) کسی سر در آوردن، آنها را فهمیدن: وقتی فهمید که طرف خطاب نقاش است از حرفهای او سر در نمی آورد
دردسر دادن. دچار زحمت کردن. مصدع شدن. تصدیع دادن. موجب تصدیع و تضییع وقت شدن: نباید که شما دو تن مجلس عالی را دردسر آرید. آنچه نبشتنی است، سوی من فراختر می باید نبشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 271)
پی بردن، دریافتن، درک کردن، وقوف یافتن، آگاه شدن، اطلاع حاصل کردن، واقف شدن، مطلع شدن، متوجه شدن، ملتفت شدن، فهمیدن، ظاهر شدن، پیدا شدن، بیرون آمدن، خارج شدن