جدول جو
جدول جو

معنی بر سر آوردن

بر سر آوردن((~. سَ. وَ دَ))
برتر داشتن
تصویری از بر سر آوردن
تصویر بر سر آوردن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با بر سر آوردن

پر بر آوردن

پر بر آوردن
روییدن و بر آمدن پر مرغ، سریع پرواز کردن، بشتاب رفتن
پر بر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار

سر در آوردن

سر در آوردن
سر را بیرون کردن از جایی (پنجره و مانند آن)، یا سر در آوردن از چیزی. از آن آگاه شدن، مطلع گشتن: من از این کار هیچ سر در نمیاورم. یا از حرفهای (سخنان) کسی سر در آوردن، آنها را فهمیدن: وقتی فهمید که طرف خطاب نقاش است از حرفهای او سر در نمی آورد
فرهنگ لغت هوشیار

دردسر آوردن

دردسر آوردن
دردسر دادن. دچار زحمت کردن. مصدع شدن. تصدیع دادن. موجب تصدیع و تضییع وقت شدن: نباید که شما دو تن مجلس عالی را دردسر آرید. آنچه نبشتنی است، سوی من فراختر می باید نبشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 271)
لغت نامه دهخدا

سر در آوردن

سر در آوردن
پی بردن، دریافتن، درک کردن، وقوف یافتن، آگاه شدن، اطلاع حاصل کردن، واقف شدن، مطلع شدن، متوجه شدن، ملتفت شدن، فهمیدن، ظاهر شدن، پیدا شدن، بیرون آمدن، خارج شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

بر سر آمدن

بر سر آمدن
غلبه یافتن پیروز شدن، زیادتی یافتن رجحان یافتن
بر سر آمدن
فرهنگ لغت هوشیار

بر سر آمدن

بر سر آمدن
برتری یافتن، پیروزی یافتن، غلبه یافتن، افزونی یافتن
بر سر آمدن
فرهنگ فارسی عمید

بر سر آمدن

بر سر آمدن
غلبه یافتن، پیروز شدن، به پایان رسیدن، برتری یافتن
بر سر آمدن
فرهنگ فارسی معین