از سر به زمین افتادن. لغزیدن بطرف زمین. در اصطلاح امروز، سکندری رفتن. (فرهنگ لغات و اصطلاحات مثنوی). کب. به سر درآمدن: گفت من بسیار میافتم برو در گریوه وْ راه و در بازار و کو خاصه از بالای کُه تا زیر کوه در سر آیم هر زمانی از شکوه در سر آیم هر دم وزانو زنم پوز و زانو زآن خطا پرخون کنم. مولوی
کنایه از ظاهر شدن و فاش گردیدن. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) : چو فوج هندوان ره بیشتر یافت خلیفه هم خلاف خصم دریافت بر آب آمد همه کان آتش انگیز بجوش آورد سیل آتش تیز. امیرخسرو (از انجمن آرا)
به سنگ برخوردن. بر سنگ آمدن پا. بسنگ آمدن پا. (آنندراج). - برسنگ آمدن تیر، بر نشانه اثر نکردن تیر و ننشستن آن به نشانه و مؤثر نیفتادن: صبر را از دهنت حوصله تنگ آمده است ناله را از دهنت تیر به سنگ آمده است. کلیم. بی اثر تا چند باشد نالۀ شبگیر من تا کی از گوش گران بر سنگ آید تیر من. صائب