جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بدگوهر

بدگوهر

بدگوهر
بدذات و بداصل. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء) (از ولف). بدسرشت و بداصل. (آنندراج). هرچیز که اصلاًبد باشد. بدنژاد. (ناظم الاطباء). بی اصل. بی گوهر. بدنهاد. بدفطرت. نانجیب. (یادداشت مؤلف) :
چه باشد مرا گفت از این کشتنا
مگر کام بدگوهر آهرمنا.
فردوسی.
و رجوع به ترکیبات گوهر شود، ترشرویی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

باگوهر

باگوهر
مُرَکَّب اَز: با + گوهر، باگهر. گوهری. نجیب. اصیل. شریف. نیک نژاد. نژاده:
به لشکر یکی مرد بد شهره نام
خردمند و با گوهر و نام و کام.
فردوسی.
ببخشید اگر شان بسی بد گناه
که با گوهر و دادگر بود شاه.
فردوسی.
و رجوع به باگهر و گوهر شود
لغت نامه دهخدا

بدگوهری

بدگوهری
بداصلی. بدنهادی. (از ولف). بدنژادی:
باللَّه ار با من توان بستن به مسمار قضا
جنس این بدسیرتی یا مثل این بدگوهری.
انوری.
و رجوع به ترکیبات گوهر شود، ناگوارایی. (فرهنگ فارسی معین) ، بمجاز، کنایه از سردمهری میان دوستان. (آنندراج). برودت میان دوستان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

بدگوار

بدگوار
که بد گوارد. که بد هضم شود. دژگوارد. بطی ءالانهضام. بطی ءالهضم. سَیَّی ٔالهضم. بدگوارد. (از یادداشتهای مؤلف) :
این راز نعمت تو طعامی است خوش مزه
و آن راز سطوت توشرابیست بدگوار.
مسعودسعد.
شراب خرمایی... غلیظ و بدگوار است و راه جگر ببندد. (نوروزنامه). تخم کتان بدگوار است و معده را زیان دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
تیزی و تلخ و بدگوار و غلیظ
صبری ای...خواره زن، صبری.
سوزنی.
آبی است بدگوار ز یخ بسته طاق پل
سقفی است زرنگار و ز مهتاب نردبان.
خاقانی.
چون تنور از نار نخوت هرزه خوار و تیزدم
چو فطیر از روی فطرت بدگوار و جانگزای.
خاقانی.
بل تا مرض کشند ز خوانهای بدگوار
کارزانیان لذت سلوی و من نیند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 175)
لغت نامه دهخدا