معنی بدعنق - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با بدعنق
بدعنق
- بدعنق
- در تداول عوام، کج خلق. بدگوشت. عبوس. بداخم. سخت بدخو. سخت بدخلق. کژخلق. عابس. ترشروی. (یادداشت مؤلف) ، فاسق و بدآیین. (آنندراج). مفسد، شریر. (دهار)
لغت نامه دهخدا
بدعنقی
- بدعنقی
- در تداول عوام، کج خلقی. سخت بدخویی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا