معنی بدترکیب - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با بدترکیب
بدترکیب
- بدترکیب
- بدریخت. بدقواره. بدهیأت. (یادداشت مؤلف) ، لعل. (زمخشری). یاقوت. (از دزی ج 1 ص 57) :
وز انگشت شاهان سفالین نگین
بدخشانی آید بچشم کهین.
ابوشکور
لغت نامه دهخدا
بدترکیب
- بدترکیب
- بدریخت، بدشکل، بدقیافه، بدقواره، بدگل، بدلقا، بدمنظر، بدنما، بدهیکل، بدهیئت، زشت، کریه، کریه المنظر
متضاد: قشنگ، خوش ترکیب
فرهنگ واژه مترادف متضاد