جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بختور

بختور

بختور
صاحب بخت و دولت، خوشبخت، بختیار، برای مِثال آنکه ترازوی سخن سخته کرد / بختوران را به سخن پخته کرد (نظامی۱ - ۲۲)
بختور
فرهنگ فارسی عمید

بختور

بختور
بختو. رعد. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (برهان قاطع). غرنده مثل ابر. (شرفنامه منیری) :
عاجز شود ز اشک دو چشم و غریو من
ابر بهارگاهی و بختور در مطیر.
رودکی.
لغت نامه دهخدا

بستور

بستور
در اوستا بست وایری. نام پسر زریر (برادر گشتاسب) این نام در کتب فارسی مانند شاهنامه به نستور تصحیف شده. (مزدیسنا ص 252 و صفحات بعد و حاشیۀ برهان چ معین ص 278). نام پهلوان ایرانی و پسر خسروپرویز که بلفظ نستور تحریف شده از ’وستاورو، وستور، بستور’ اوستایی. (فرهنگ شاهنامۀ شفق ص 54). رجوع به سبک شناسی ج 1 ص 313 و فرهنگ ایران باستان ص 260 شود
لغت نامه دهخدا

بخجور

بخجور
بختاور. بختیار. (فرهنگ شعوری). بختیار. خوشبخت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

بختیر

بختیر
مرد خوش خرام. خوش تن. متکبر. بناز خرامنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

بختاور

بختاور
بخت آور. خوش بخت. مقبل. دولتمند. (ناظم الاطباء). و رجوع به بخت آور و بختور شود
لغت نامه دهخدا