جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بجان آمدن

بجان آمدن

بجان آمدن
زله شدن. سته شدن. مانده شدن. (ناظم الاطباء). به تنگ آمدن. به ستوه آمدن: قومی که از دست تطاول این بجان آمده بودند و پریشان شده. (گلستان سعدی).
ای پادشه خوبان داد از غم تنهائی
دل بی تو بجان آمد وقت است که بازآیی.
حافظ.
، از اسبان یکصد و زائد از آن. (منتهی الارب). یکصد و زیاده از سواران. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

بجای آمدن

بجای آمدن
به محل آمدن. بازگشتن، پرشکم گردیدن از شیر و آب. (آنندراج) (از منتهی الارب). پر شدن شکم از شیر و آب. (از اقرب الموارد). پرشکم شدن از شیر و آب و سیر شدن. (ناظم الاطباء) ، تسکین نیافتن. (آنندراج). سخت تشنه شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، سست گردیدن. (آنندراج) :بجر عنه، سست گردید از وی. (منتهی الارب). سنگینی کردن کار بر کسی و سست گردیدن از آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

بجان آمده

بجان آمده
ناخوش. بی دماغ. (آنندراج) (غیاث اللغات) :
چه پرسی ز جان بجان آمده
گلی در سموم خزان آمده.
؟ (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا