جدول جو
جدول جو

معنی بانمک

بانمک((نَ مَ))
جذاب، گیرا، ملیح، برخوردار از ویژگی های جالب و خوشایند که دیگران را به خنده وامی دارد
تصویری از بانمک
تصویر بانمک
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با بانمک

بانمک

بانمک
مُرَکَّب اَز: با + نمک، که نمک دارد. نمکدار. نمکین. ملیح. باملاحت. خوش نمک. ملیحه.
لغت نامه دهخدا

بانمکی

بانمکی
ملاحت. نمک داشتن. خوش نمک بودن، معشوقه. (لغت نامۀ اسدی)
لغت نامه دهخدا

بانگک

بانگک
بانگ کوتاه:
پوپک دیدم به حوالی سرخس
بانگک بربرده به ابر اندرا.
رودکی
لغت نامه دهخدا

بانیک

بانیک
طائفه ای از طوائف ترکمن ایران، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 104)
لغت نامه دهخدا

بانک

بانک
بنگاه صرافی دولتی یا شخصی که اشخاص پولهای خود رابامانت میگذارند فرانسوی بانک بایگ بنگاهی اقتصادی ملی یا دولتی که مردم پولهای خود را در آن بامانت سپارند و در موقع لزوم با صدور چک از پول خود برداشت کنند و همچنین در مقابل تضمین اعتباری پیدا کنند و بهنگام ضرورت وام گیرند، نوعی از بازی ورق، پولی که در بازی بانک در میان نهند
فرهنگ لغت هوشیار

بانک

بانک
مؤسسه ای اقتصادی، ملی یا دولتی که مردم پول های خود را در آن به امانت سپارند و در موقع لزوم برداشت کنند، مجموعه ای است برای نگه داری منظم و قابل دسترس خون یا اعضای بدن، پولی که قماربازها وارد بازی می کنند، اطلاعات مؤسسه
بانک
فرهنگ فارسی معین

بانک

بانک
بنگاه صرافی شخصی یا دولتی که مردم پول های خود را در آنجا امانت می گذارند و یا از آن وام می گیرند، از بازی های ورق، پولی که در بازی بانک در وسط می گذارند
بانک خون: در پزشکی سردخانۀ مخصوصی که در آن خون هایی را که مردم می دهند نگاه می دارند تا برای انتقال به بدن کسانی که احتیاج به خون دارند مورد استفاه قرار گیرد
بانک
فرهنگ فارسی عمید