جدول جو
جدول جو

معنی بامزد

بامزد((زَ))
طبل یا نقاره که بامداد می نواختند
تصویری از بامزد
تصویر بامزد
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با بامزد

بامزد

بامزد
طبل یا نقاره که وقت بامداد می نواختند، برای مِثال بامزد حُسن تو زد آسمان / نامزد عشق تو آمد جهان (خاقانی - ۳۴۰)
بامزد
فرهنگ فارسی عمید

بامزد

بامزد
که در بام زده شود، از دو شعر ذیل شاهنامه چنان برمی آید که بامی نام ناحیتی نیز بوده است:
همه کاخ پرموبد و مرزبان
ز بلخ و ز بامی و از هر کران.
فردوسی.
چغانی و بامی و ختلان و بلخ
شده روز برهر کسی تار و تلخ.
فردوسی.
و رجوع به بامیان وبلخ شود
لغت نامه دهخدا

بامزه

بامزه
سنگی مدور و طولانی تراشیده که آنرا بر بام خانه غلطانند تا سطح بام سخت و محکم شود بام غلطان
فرهنگ لغت هوشیار

بارزد

بارزد
پارسی تازی شده - بریزه برای جوش دادن مس و برنج و دیگرها به کار برند این واژه چنان که در فرهنگ فارسی محمد معین آمده پارسی است و گیاهی است برابر بااشنان یا به گفته آنندراج از ازدو (صمغ) هاست
فرهنگ لغت هوشیار