جدول جو
جدول جو

معنی بالا دادن

بالا دادن((دَ))
بزرگ نمودن، بزرگ جلوه دادن
تصویری از بالا دادن
تصویر بالا دادن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با بالا دادن

بالا دادن

بالا دادن
راندن چیزی بسوی بالا. فرستادن چیزی بسوی بالا. صعود دادن. متصاعد ساختن:
به رای پاک هنر را همی دهد یاری
برسم خوب خرد را همی دهد بالا.
امیر معزی (از آنندراج).
سدره در پستی است از بالای او
واعظش بی وجه بالا می دهد.
ظهوری (از آنندراج).
برگرفتی آب از خاک سیه خورشیدوار
راوقش کردی و بالا دادی احسنت ای ملک.
خاقانی.
بزرگوارا من بنده چون به قوت طبع
دهم به مدح تو بالا اساس آیین را.
ظهیر فاریابی (از آنندراج).
، طبل. دهل. (ناظم الاطباء). قسمی طبل که صدای بزرگ دارد. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا

پالا دادن

پالا دادن
پالودن:
برگرفتی آب از خاک سیه خورشیدوار
راوقش کردی و بالا دادی احسنت ای ملک.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 649)
لغت نامه دهخدا

مالش دادن

مالش دادن
مالیدن، مشت مال دادن، کنایه از تنبیه کردن، برای مِثال چنانت دهم مالش از تیغ تیز / که یا مرگ خواهی ز من یا گریز (نظامی۵ - ۸۲۸)
مالش دادن
فرهنگ فارسی عمید

بازی دادن

بازی دادن
کسی را به کاری یا چیزی سرگرم ساختن، فریب دادن
بازی دادن
فرهنگ فارسی عمید