معنی باسلق باسلق((لُ)) نوعی شیرینی که با نشاسته و شکر و مغز گردو به شکل لوله درست می کنند و به نخ می کشند فرهنگ فارسی معین
باسلق باسلق حلوائی که از نشاسته و شکر یا نشاسته و شیره انگور درست کنند و در میان جوز و یا بادام نهند و برشته کنند فرهنگ لغت هوشیار
باسلق باسلق نوعی شیرینی که با نشاسته، شکر و مغز گردو به شکل لوله درست کرده و به نخ می کشند، باسدُق، فُراته فرهنگ فارسی عمید
باسلق باسلق یا باسدق. حلوایی که از نشاسته و شکر یا نشاسته و شیرۀ انگور کنند و در میانش جوز ویا بادام نهند و برشته کشند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به باسدق شود لغت نامه دهخدا
باسلیق باسلیق سیاهرگی که بمحاذات محور بازو در زیر جلد قرار دارد و حجیم تر از سیاهرگ قیفال است و بدو سیاهرگ زند اسفل و میانی تقسیم میشود. این سیاهرگ مسیرش در زیر پوست در 3، 1 فوقانی بازو با چشم کاملا مشهود است شاهرگ دست فرهنگ لغت هوشیار
باسدق باسدق ترکی فراته میده نان خشکار را زمن ببری میده گردانی و تو میده خوری (سنایی) فرهنگ لغت هوشیار
باسدق باسدق باسلُق، نوعی شیرینی که با نشاسته، شکر و مغز گردو به شکل لوله درست کرده و به نخ می کشند، فُراته فرهنگ فارسی عمید