معنی باریک بینی - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با باریک بینی
باریک بینی
- باریک بینی
- در امری دقت و باریک بینی کردن، مراقبت از امور جزئی، کنجکاوی، هوشیاری
موشِکافی، خُرده بینی، خُرده کاری، خُرده شِناسی، خُرده گیری، خُرده دانی، نازُک بینی، نازُک اَندیشی، نُکته سَنجی، نُکته دانی، ژَرف یابی، ژَرف بینی، ژَرف نِگَری، غَوررَسی، مُداقَّه، تَدقیق، تَعَمُّق
فرهنگ فارسی عمید
باریک بینی
- باریک بینی
- آنکه در امور دقیق است، چگونگی باریک بین، دقت، تدقیق، مُداقَّه، فطانت، تبن، تبتین، ریزه کاری و باریک بینی کردن، (منتهی الارب)، آنکه باریک بیند و دقیق اندیشد، زیرکی و تیزهوشی، (ناظم الاطباء) :
چو از باریک بینی موی می سفت
بباریکی سخن چون موی میگفت،
نظامی،
به باریک بینی چو بشتافتی
سخنهای باریک دریافتی،
نظامی،
لغت نامه دهخدا
باریک بینی
- باریک بینی
- تدقیق، دقت فکر، زیرکی، کنجکاوی، موشکافی، نازک اندیشی، نکته بینی، نکته سنجی، هوشمندی، هوشیاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باریک بینش
- باریک بینش
- با بصیرت، آنکه بینایی دقیق دارد:
جوابش داد کای باریک بینش
جهان جان و جان آفرینش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
باریک بین
- باریک بین
- کنجکاو، زیرک، باهوش، مراقب امور جزئی، دقیق، عیب جو، ایرادگیر
موشِکاف، خُرده بین، خُرده کار، خُرده شِناس، خُرداِنگارِش، خُرده گیر، خُرده دان، نازُک بین، نازُک اَندیش، نُکته سَنج، ژَرف یاب، ژَرف بین، مُدَقَّق، غَوررَس، برای مِثال اجل چون به خونش برآورد دست / قضا چشم باریک بینش ببست (سعدی۱ - ۱۴۱)
فرهنگ فارسی عمید