خدای نیکخواه آفریدگار نیکخواست و بالاخره بمقتضای مبرم اجل گرفتار آمده درمکه شریفه ودیعت حیات بمقتاضی اجل سپرد. بالاخره باستمالت محمد علی خان و غیره بازگشته بخدمت پادشاه آمد. توضیح این کلمه باین صورت در عربی نیامده و اخره بمعنی کندی و بطء است و بالاخره ظاهرا منحوتی است از یکی از دو صورت ذیل: جاء باخره وماعرفته الا باخره اخیرا (اقرب المورد) جاء اخیرا واخرا و اخریا و آخریا وباخره ای آخر کل شی (ذیل اقرب المورد لسان العرب) بهر حال گروهی (بالاخره) را جزو علطهای مشهور شمرده اند (ولی صاحب معیار اللغه در ضمن ضبط اوزان مختلف کلمه بالاخره را نیز ذکر کرده است. بجای این کلمه می توان آخر الامر و مانند آنها را بکار برد. خالق، پروردگار، خدا
بارکش نازک، دقیق، برای مِثال رای دانا سر سخن ساری ست / نیک بشنو که این سخن باری ست (عنصری - ۳۶۴) برای مختصر کردن سخن به کار می رود، خلاصه، القصه، به هرجهت، حداقل، کاش، ای کاش، برای مِثال گر چشم خدای بین نداری باری / خورشیدپرست شو نه گوساله پرست (ابوسعیدابوالخیر - ۱۲)، البته
منسوب و متعلق به بار، (ناظم الاطباء)، منسوب به بار: قاطر حیوان باری است، در این صورت همان لفظ بار (بمعنی حمل) است که یاء نسبت به آن ملحق گشته، (از فرهنگ نظام)، ستور باری مقابل، سواری، اسب و استر و جز آن که سواری را نشاید و بر آن خواربار و مانند آن حمل کنند، پالانی، یابوی باری منزل، اسم محلی است که در مرز و بوم جنوبی اشیر واقع است (کتاب یوشع 19:27) و دور نیست که همان شعب حالیه باشد. و نسل ایشان را زبولونیان گویند. (کتاب داوران 12:11) (از قاموس کتاب مقدس). رجوع به مادۀ بعد شود منسوب به بار، که دهی است به نیشابور، (سمعانی)، رجوع به بار و معجم البلدان شود باری ٔ، آفریدگار، (مهذب الاسماء) (منتهی الارب)، ج، بِراء، (منتهی الارب)، خالق، (اقرب الموارد)، آفریننده، (ترجمان علامۀ جرجانی ص 24)، خالق و آفریننده: باری تعالی به بندگان خود رحیم است، در این صورت لفظ مذکور عربی و اسم فاعل است بمعنی خالق و با همزه (باری ٔ) هم استعمال میشود، در زبان مذکور فعل ماضی و مضارع آن استعمال نشده، امادر عبرانی افعالش موجود است که ’بارا’ بمعنی خلق کرد میباشد، در پهلوی بریهینیذن بمعنی خلق کردن موجود است لیکن گمان این است که آنهم از عبرانی گرفته شده است، (فرهنگ نظام)، خالق، (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (از فعل برء، ای خلق، یعنی آفرید) نعت از صغو، آنکه میل کرده یا کام دهن و یکی از دو لفج یا دو جانب دهن او میل کرده است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خالی تر از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تهی تر: اصفر من لیلهالصدر (از صفیر بمعنی خلأ)
نام قصبه ای است در هندوستان (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا)، نام قصبه ای است از ملک هندوستان که چندین ده بدو متعلق است، (جهانگیری)، قصبه ای است معروف حوالی آگر ... (رشیدی: باره)، نام قصبه ای بود از هندوستان که بعد اکبرآباد نامیده شد، (فرهنگ نظام)، ابوریحان بیرونی در ماللهند مینویسد: شهر کنوج در مغرب نهر گنگ است، شهر بسیار بزرگی است ولی اکنون بیشتر آن غیرآباد است بعلت انتقال پایتخت از آنجابشهر باری که در مشرق گنگ است، (ماللهند چ لیپزیک 192 ص 97 س 10 و ص 98 س 6-10 و ص 130 س 30) : آن شاه عدوبند که بگرفت و بیفکند گرگی و دژم شیری اندر ره باری، فرخی (از رشیدی: باره) (انجمن آرا) (آنندراج)، چو شهریار زمانه به باری اندر شد خبر شنید که رفت او ز راه دریابار، فرخی (دیوان ص 64)، رجوع به شعوری ج 1 ورق 197 برگ ب شود
دیوار و قلعه و حصار شهر باشد، (برهان) (دِمزن) (ناظم الاطباء)، بارو و باری حصار باشد، (رشیدی)، در آنندراج ’باری’ بمعنی دیوار حصار آمده است بمعنی بارو باشد، (جهانگیری)، بارو، سور و قلعه، (دِمزن)، برج و حصار که بارو نیز گویند، (شعوری ج 1 ورق 197 برگ ب)، دیوار قلعه و حصار شهر، (فرهنگ نظام از جهانگیری)، ممکن است لفظ مذکور در این صورت مبدل باره باشد و یا از زبان ترکی آمده است، (فرهنگ نظام)، رجوع به بارو و باره شود، خواربار، (ناظم الاطباء)، دفعه، دوبار یار، قصر، (دِمزن)، ستور بارکش، ستور، (ناظم الاطباء)، بار، (ناظم الاطباء) (دِمزن)، کوچۀ بن بست، (ناظم الاطباء)، بن بست، (دِمزن) واحد فشار است در دستگاه S، G، C و آن فشاری است که نیروئی برابر یک دین بر سطحی معادل یک سانتیمتر مربع وارد می آورد
باریک بود، عنصری گوید: رای داناسر سخن ساریست نیک بشنو که این سخن باری است، (فرهنگ اسدی چ عباس اقبال ص 519)، (حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی)، و گویامخفف باریک است