جدول جو
جدول جو

معنی بار افتادن

بار افتادن((اُ دَ))
درمانده شدن، ورشکست شدن
تصویری از بار افتادن
تصویر بار افتادن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با بار افتادن

بار افتادن

بار افتادن
افتادن بار از مرکوب. سقوط بار از حیوان بارکش:
کار ازین صعب تر که بار افتاد
وارهان وارهان که کار افتاد.
نظامی
لغت نامه دهخدا

بار افتاده

بار افتاده
چارپایی که بارش از پشتش افتاده باشد، صاحب باری که بارش از پشت حیوان بارکش سقوط کرده باشد، وامانده از راه
فرهنگ لغت هوشیار

کار افتادن

کار افتادن
کاری پیش آمدن، حادثه ای رخ دادن، واقعه ای اتفاق افتادن
کار افتادن
فرهنگ فارسی عمید

کار افتادن

کار افتادن
کار افتادن کسی را. حادثه ای پیش آمدن او را واقعه ای برای او اتفاق افتادن
فرهنگ لغت هوشیار

باور افتادن

باور افتادن
باور افتادن کسی را، مورد قبول قرار گرفتن او. پذیرفته شدن. باور آمدن:
تو و دوری ز غیر استغفر اﷲ از محالاتست
عجب گر با وجود ساده لوحی باورم افتد.
باقر کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

بصر افتادن

بصر افتادن
بصر افتادن برکسی، چشم افتادن بر او:
لاجرم چون بریکی افتد بصر
آن یکی باشد دو ناید در نظر.
مولوی.
و رجوع به چشم افتادن شود
لغت نامه دهخدا

کار افتادن

کار افتادن
با کسی معامله کردن. معامله افتادن. (آنندراج). کار ببودن، سر و کار پیداکردن:
با روی تو گر چشم مرا کار افتاد
آری همه کارها به مردم افتد.
کمال الدین اسماعیل.
، حادثه. واقعۀ سوء. واقعه ای پیش آمدن. حادثه ای روی دادن. کار صعبی ببودن: حمزه تیر در کمان نهاد و بر آهو راست کرد که بزند، آهو با او بسخن آمد و گفت چرا از پس من همی آئی که ترا خود به خانه کار افتاده است. (ترجمه طبری بلعمی). اکنون کار افتاده است پشت و پناه من خدای عز و جل است. (اسکندرنامه، نسخۀ سعید نفیسی). چون نزدیک این جماعت رسیدند و دانستند که کار افتاد براق حاجب فرمود تا عورات نیز به لباس مردان پوشیده شدند. (جهانگشای جوینی).
کار با عمامه و قطر شکم افتاده است
خم در این مجلس بزرگیها به افلاطون کند.
صائب.
گر به جان کار من افتاد ملامت نکنید
که منم عاشق و این کار مرا افتاده ست.
خواجه آصفی (از آنندراج).
ما سیه روزان دمی از فتنه ایمن نیستیم
خال شد پامال خط با زلف کار افتاده است.
میرزارضی دانش (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا