هوائی که به جهت معینی تغییر مکان می دهد، هوای متحرک نیز بمعنی ورم و آماس و بر آمدگی در بدن یا چیز دیگری هم میباشد نیز بمعنی ورم و آماس و بر آمدگی در بدن یا چیز دیگری هم میباشد
وزشی که در اثر جابجا شدن هوای گرم و سرد بوجود می آید، یکی از چهار عنصر (آب، باد، خاک و آتش) نزد قدما، غرور، خودبینی، هدر، بیهوده، ورم، پف کردگی، هیچ، پوچ، آه و ناله باد به آستین کسی کردن: کنایه از کسی را تحریک کردن، کسی را تشجیع کردن
هوای متحرک، حرکت شدید یا ضعیف هوا که در اثر اختلاف درجۀ حرارت و به هم خوردن تساوی وزن مخصوص در نقاط مختلف کرۀ زمین به وجود می آید، واد، ورم، آماس و برآمدگی در بدن یا چیز دیگر، کنایه از غرور، نخوت، خودبینی باشد مثلاً زنده باد، پاینده باد، مرده باد باد بروت: باد و بروت، کنایه از خودبینی، خودپسندی، عجب، تکبر، غرور، باد سبلت باد برین: باد صبا، بادی که از سمت شرق یا شمال شرقی بوزد، برای مِثال گیتیت چنین آید گردنده بدین سان هم / هم باد برین آید و هم باد فرودین (رودکی - ۵۲۷) باد صبا: باد برین، بادی که از سمت شرق یا شمال شرقی بوزد باد بهاران: باد بهار باد بهاری: بادی که به موسم بهار بوزد، نسیم بهار باد پیمودن: کنایه از کار بیهوده کردن، برای مِثال سعدیا آتش سودای تو را آبی بس / باد بیهوده مپیمای که مشتی خاکی (سعدی) باد دبور: بادی که از طرف جنوب یا جنوب غربی بوزد باد در سر داشتن: کنایه از غرور و نخوت داشتن باد سام: باد سموم، باد زهرناک، باد زهرآگین، باد گرم باد سبلت: کنایه از باد بروت باد سرخ: سرخ باد، نوعی بیماری پوستی که به وسیلۀ میکروب استرپتوکک تولید می شود و از عوارض آن سرخی و تورم پوست بدن به ویژه گونه ها است، بادرو، باد دژنام، بادشنام، بادژ، بادر، باد ژفا، باد سوزان برای مِثال آن ها که گرفتار به بادژنام اند / گر رگ نزنند درخور دشنام اند ی مطبوخ هلیله بعد از آن گر نخورند / در طور طریق پخته کاری خام اند (یوسفی طبیب - مجمع الفرس - بادژنام) باد سرد: باد خنک، باد که با سرما همراه باشد، کنایه از نفسی که از روی حسرت و ناامیدی از سینه برآورند، آه سرد، برای مِثال مر آن درد را راه چاره ندید / بسی باد سرد از جگر بر کشید (فردوسی - ۷/۴۷۶) باد سموم: باد سام باد شُرطه: باد موافق برای کشتی رانی، باد مساعد که کشتی را به سوی مقصد براند، شرته، شرتا باد شمال: باد یا نسیمی که از سمت شمال می ورزد باد صبا: باد برین، بادی که از سمت شرق یا شمال شرقی بوزد باد صرصر: باد سخت، باد تند و شکننده، تندباد باد فرودین: بادی که از سمت جنوب یا جنوب غربی بوزد، باد دبور، باد جنوب، برای مِثال خلقانش کرد جامۀ زنگاری / این تند و تیز باد فرودینا (دقیقی - ۹۵) ، گیتیت چنین آید گردنده بدین سان هم / هم باد برین آید و هم باد فرودین (رودکی - ۵۲۷) باد کردن: دمیدن باد در چیزی، پرباد شدن داخل چیزی، ورم کردن، کنایه از فیس و افاده کردن، با کبر و غرور رفتار کردن، بر جا ماندن و به فروش نرسیدن کالایی، در بازی ورق، برنده نشدن ورق و باطل شدن آن باد گشتن: کنایه از بر باد شدن، بر باد رفتن، هدر شدن، هیچ شدن، نابود شدن، برای مِثال کنون آنچ دی بود بر ما گذشت / گذشته همه نزد ما باد گشت (فردوسی - ۵/۲۰۵) باد گلو: آروغ باد گند: در پزشکی ورمی که در خایۀ مرد پیدا می شود، باد خصیه، باد فتق، فتق باد مخالف: مقابلِ باد موافق، بادی که برخلاف جهت حرکت کشتی بوزد باد مراد: باد موافق که کشتی را به سوی مقصد ببرد باد مفاصل: در طب قدیم درد مفاصل، رماتیسم باد و بروت: کنایه از باد بروت، برای مِثال چند دعویّ و دَم و بادوبروت / ای تو را خانه چو بیت العنکبوت (مولوی - ۱۲۹) باد و بود: کنایه از کبر، غرور، خودبینی باد و بید: کنایه از هدر، بی فایده، بیهوده بر باد دادن: به باد دادن، در معرض باد قرار دادن چیزی تا باد آن را ببرد، تلف کردن و نابود ساختن چیزی از سرمایه و دارایی خود، برای مِثال عمر پیری چو جوانی مده ای پیر به باد / تیرت انداخته شد نیز کمان را منداز (ناصرخسرو - ۱۱۱) بر باد رفتن: نابود شدن، تلف شدن، ضایع شدن، از دست رفتن
چشمۀ باد صاحب مرآت البلدان آرد: در جبالبارز کرمان چشمه ای است که از او بخار متعفن خارج شود و آن چشمه را چشمۀ باد مینامند، حیوانات از قبیل طیور و مار و هوام اگر از آنجا عبور کنند میمیرند، (مرآت البلدان ج 4 ص 231) قریه ای سر راه بلخ: باد و در اواخر ماه مذکور بقریۀ باد رسیدند در آن موضع بآداب و سنن عید فطر پرداختند، (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 397)
دعایی) مخفف بواد بودن با الف دعا)، کلمه ای است که در نفرین و آفرین بکار برند، مؤلف آنندراج آرد: کلمه ای است که در محل دعا استعمال کنند و بدین معنی مخفف بواد است از عالم شواد و بادا مزیدٌعلیه و آن جائز است که کلمه مذکور را حذف کنند اگر قرینۀ داله باشد چنانچه چشم بد دور بجای چشم بد دور باد و امثال آن و نیزبمعنی باشد و برین قیاس بادی بیای خطاب و بادید بصیغۀ جمع بمعنی باشی و باشید، وحید گوید: منزلت بادا مبارک باده ات در جام باد کامران باشی بعالم تا ز عالم نام باد، عرفی راست: دشمنت خسته باد کو بعبث جادوی بابلش در افسون باد، و الهی قمی آرد: منشین برقیب بعد قتلم تا بر تو حلال باد خونم، نظامی گوید: متاع گرانمایه کاسد مباد وگر باد جز عیب حاسد مباد تو سرسبز بادی درین گلستان اگر شد سهی سرو شاه اخستان، جز این نیز بینم ترا شش خصال که بادی برومند ازو ماه و سال، خواجه جمال الدین سلمان گوید: همیشه تا که جهان و جهانیان باشند پناه پشت جهان و جهانیان بادی، لیکن این لفظ را نازک خیالان حال و دقت منشان این عصر از تشاؤم انگارند و حق بجانب ایشان است، (آنندراج)، کلمه دعا بمعنی باشد: عمر شمادراز باد، (فرهنگ نظام: باد)، رجوع به بادا شود: اگرچه چنگ نوازان لطیف دست بوند فدای دست قلم باد دست چنگ نواز، رودکی، بخت و دولت چو پیشکار تواَند نصرت و فتح پیشباز تو باد، رودکی، ترا ای پسر پند من یاد باد بجز گفت مادر ترا باد باد، فردوسی، چنین باد و هرگز مبادا جز این که او شهریاری شود بآفرین، فردوسی، گفتم زندگانی خداوند دراز باد، (تاریخ بیهقی)، خدای از شما خشنود باد، (فارسنامۀ ابن البلخی ص 101)، حیدری حمله ای و نصرت دین از جهانگیر ذوالفقار تو باد، مسعودسعد، ملک جهان ز دولت تو بر نظام باد باد است لفظ ’باد’ که خود بر نظام تست، سوزنی، ذره صفت پیش تو ای آفتاب باد دعای سحرم مستجاب، نظامی، حمله مان پیدا و ناپیداست باد جان فدای آنکه ناپیداست باد، مولوی،
هوایی که بجهت معینی تغییر مکان میدهد، هوایی که بسرعت بجهتی حرکت کند، ریح، ج، ریاح، ریحه، (منتهی الارب) (ترجمان القرآن)، تُرهه، رکاب السحاب، اَوب، سُمَهی، سمهاء، واد: مُشتَکِره، باد سخت، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، سَیهَک، سَهوک، سَکینَه، باد تیزرو، هَراءَه، سخت سرد گردیدن باد، وَرهاء، باد تند و شتاب، خَجَوجاه، باد پیوسته وزان، رخاوه، رخامی، نَسیم، باد نرم، نَیسَم، رَیده، رَیدانه، رادَه، رَخاوَه، عَیهَل، باد تند، نَعَب، مُعصِف، مُعصِفه، صِندید، جَفجَف، دَروج، باد تند و تیز، نَئوج،باد وزان، هَلاّب، باد سرد باباران، هَلاّبه، (منتهی الارب)، یوم هلاب، روز باد و باران ناک، وَعک، ایستادن باد، تَهم، لَواقح، بادهائی که درختان را آبستن کند، مَعاجیج، بادهای تند گردانگیز، هَوجاء، باد سخت تندکه از بن برگیرد و ویران کند خانه ها را، تَهویش، گرد و خاک آوردن باد، خَرقاء، باد سخت که بر یک مهب مداومت نکند، اِنْساب، سخت وزیدن باد و برداشتن آن خاک و سنگریزه را، خِبراق، باد که از راه دیر برآید، اِعصار، باد آتش دار، عقیم، باد که نه ابر آورد و نه باردار کند درخت را، بادی که برانگیزد ابر و رعد و برق را، باد سخت گردآمیز، هَیرَع، باد شتاب و تند بسیارغبار، هَبیب، باد گردانگیز، هَبوب، هَبوبه، هَبیبه، سَوهَق، ساف، سافیاء، مُسفی، مُسَفْسِفَه، سَفون، باد خاک روب، سافنه، نَفح، باد سرد، قال الاصمعی: ما کان من الریاح نفح فهو برد و ما کان لفح فهو حسر، خارِم، صُنبور، خَریق، باد سرد که سخت وزد، خَروق، نسنسه، سرد وزیدن باد، شَفیف، باد سرد و خنک، شَفشاف، نَحس، باد سرد، دبور، حَرور، باد گرم که شب وزد، (منتهی الارب) صُنبور، باد گرم، عجوز، باد گرم که چشم را بشکند از گرما، خوصاء، لفح، (منتهی الارب) : میغ مانندۀ پنبه ست و ورا باد نَداف هست سدکیس درونه که بدو پنبه زنند، ابوالمؤید، موی سر جغبوت و جامه ریمناک وز درون سو باد سرد و بیمناک، رودکی، پرّ کنده چنگ و چنگل ریخته خاک گشته باد خاکش بیخته، رودکی، گلیمی که خواهد ربودنْش باد ز گردان بشخشد هم از بامداد، ابوشکور (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 208)، ز تاک خوشه فروهشته و ز باد نوان چو زنگیانند بر باد پیچ بازیگر، ابوشکور، از باد روی خوید چو آبست موج موج وز نوسه پشت ابر چو جزعست رنگ رنگ، خسروانی، عمر چگونه جهد ازدست خلق باد چگونه جهد از بادخون ؟ کسائی، بشهر اندرون بانگ و فریاد خاست بهر برزنی آتش و باد خاست، فردوسی، کجا بردمدباد روز نبرد که چشم سواران بپوشد بگرد، فردوسی، نمانم که بادی بتو بگذرد وگر موی بر تو هوا بشمرد، فردوسی، برین گونه تا گشت خورشید زرد ز هر سو همی گشت باد نبرد، فردوسی، تو آن کن که از رسم شاهان سزد نباید که بادی بدو بر وزد، فردوسی، همان تخت پرویز ده لخت بود جهان روشن از فر آن تخت بود ... زمستان که بودی گه باد و نم بر آن تخت بر کس نبودی دژم، فردوسی، هزاروصدوهژدهم سال گشت چو بادی که آید بکوه و بدشت، فردوسی، اگر تاب تیغم بجیحون رسد وگر باد گرزم بهامون رسد ... فردوسی، بخفت او و از دشت برخاست باد که کس باد از آنسان ندارد بیاد، فردوسی، ببادحمله بهم برزنی مصاف عدو چنانکه باز بهم برزند صفوف کلنگ، فرخی، رادمردی ّ و نیکنامی را جز برای تو می نجنبد باد، فرخی، در آخر روزگار آن باد جود لختی سست وزید، (تاریخ بیهقی)، دل ز بیم آنکه باد سرد بر تو بگذرد روز و شب چونانکه ماهی را براندازی ز آب، انوری، بگفت این و برزد یکی باد سرد برآورد گردون از او نیز گرد، نظامی، حمله مان پیدا و ناپیداست باد جان فدای آنکه ناپیداست باد، مولوی، روح بیعلم چیست بادی سرد، اوحدی، باد در نظر بنی اسرائیل، (سفر خروج 15:10)، بدانکه باد شرقی اولاً برای نباتات مضر و کشتیها را نیز آفت رساند، (مزامیر 48:7)، اما باد شمال سرد، (کتاب ایوب 37:9)، و باد جنوب گرم، (انجیل لوقا 12:55)، و باد جنوب مغرب زمین باران آوراما باد شمال آنرا قطع و دفع نماید، (امثال سلیمان 25:23)، و توصیف باد شرقی در سفر پیدایش 41:6 و کتاب ایوب 1:19 و اشعیا 27:8 و ارمیا 4:11- 13 و حزقیال 17:10 و 19:12 و 27:26 و هوشع 13:15 با کمال وضوح بیان گشته است، و در بعضی از آیات کتاب مقدس لفظ باد وارد گشته و قصد از فانی نمودن و خشکانیدن میباشد چنانکه در مزامیر 103:16 وارد است ’زیرا که باد بر آن می وزد و نابود میگردد’ و بادهای گرم شرقی را باد شرقی گویند و عامیان آنرا شلوق نامند، منجمله باد سام است (مزامیر 11:6) که بسیار مضر و حرارتش با حرارت تنور افروخته لاف همسری و برابری زند و چون وزد هوا را با ذرات ریگ و خاک نرم تیره و تار گرداند و همواره مرگ از او بارد و شخص مسافر کمال سعی را بجا می آرد که از محل وزیدن آن باد دورباشد، و دور نیست که همین باد بود که عساکر شنخاریب را هلاک نمود زیرا که خداوند میفرماید: ’اینک من گردبادی را می فرستم’، و عدم تعیین محل وزیدن باد در یوحنا 3:8 مذکور است، (از قاموس کتاب مقدس)، - مثل باد و پشه، دوچیز غیرمتعادل در قوت و ضعف، - امثال: بادآورده را باد می برد، آنچه بسهولت و رایگان بدست آید، زود تباه شود و از دست برود: که بادآورده را بادش برد باز، ، بمجاز، خطری پیش آمدن، اشکالی ایجاد شدن: چو فرمان خسرو نیاورد یاد نگر تا سرانجام چون جست باد، فردوسی، - باد جستن کسی را، اقبال کردن بخت بدو، روی آوردن خوشبختی به وی: بیک رزم اگر باد ایشان بجست نشاید چنین کردن اندیشه پست ز هر سو سلاح و سپاه آوریم بنوّی یکی تازه راه آوریم، فردوسی، رجوع به باد شود