جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با آکنیدن

آکنیدن

آکنیدن
پر کردن، انباشتن، چیزی را در ظرفی ریختن یا جا دادن که تمام آن را فرا گیرد، آکَندَن، آگَندَن، پُر ساختَن
آکنیدن
فرهنگ فارسی عمید

آکنیدن

آکنیدن
آکندن. پرکردن. انباشتن، جای دادن:
آنکه اندر جهان ندارد گُنج
چون توان آکنیدنش در کُنج ؟
اوحدی.
، به خاک سپردن. دفن کردن. زیر خاک کردن. دفین کردن:
مرا مرده درخاک مصر آکنید
ز گفتار من هیچ مپْراکنید.
فردوسی.
تا نگردد بصدْمه ای بدو نیم
در زمین آکنیده اند ز بیم.
نظامی.
آکنیده خمی سفال، در او
آبی الحق خوش و زلال در او.
نظامی.
و مشتقات آن تنها از همین یک مصدر آید منتظم
لغت نامه دهخدا

آکنیده

آکنیده
انباشته پر مملو ممتلی، حشو در نهاده، نهان کرده پوشیده مخفی، مدفون دفین در خاک فرو برده، نگار کرده ملون منقش، مغزدار میان پر، سخت فربه با گوشتی سخت پیچیده
فرهنگ لغت هوشیار

آگنیدن

آگنیدن
آکندن، انباشتن، پُر کردن، گنجاندن، جا دادن، برای مِثال آنکه اندر جهان ندارد گُنج / چون توان آگنیدنش در کُنج (اوحدی - ۵۷۹)، دفن کردن
آگنیدن
فرهنگ فارسی عمید

آکنیده

آکنیده
آکنده:
منم در کشور عشقت خنیده
دلی از مهر رویت آکنیده.
شاکر بخاری
لغت نامه دهخدا