زمینی که آب آن را کنده، گود و ناهموار کرده باشد، آبگیر، تالاب، برای مِثال هرکه باشد تشنه و چشمه نیابد هیچ جای / بی گمان راضی بیاید گر بیابد آبکند (شهید بلخی - شاعران بی دیوان - ۳۰)، آب انبار
کمری را گویند که از ابریشم و یا پشم شتر و امثال آن ببافند و بر یک سر آن تکمه یا مهره و بر سر دیگر آن انگله اندازند تا بر میان بند شود. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) : سنگ تکبند قلندر کشتی تجرید را از پی تسکین به بحر بی نوایی لنگر است. جامی (از فرهنگ رشیدی). بسته تکبند کهربا بمیان در چمن شد مگر قلندر گل. وحشی (از آنندراج). همه چیز تو محبوبانه و عاشق خوش است اما قیامت گر قبای چست و تکبندی دلاویز است. فغانی (ایضاً)
مخفف آکنده، در کلمات مرکبه چون پشم آکند، جوزآکند، قزآکند، کژآکند، سحرآکند، سیم آکند: نشان پشت من است آن دو زلف مشک آگین نشان جان من است آن دو چشم سحرآکند. رودکی. هزاران گوی سیم آکند گردان که افکند اندر این میدان اخضر. ناصرخسرو. در قزآکند مرد باید بود بر مخنث سلاح جنگ چه سود؟ سعدی. و کاف در این کلمه گاه به ’غ’ و گاه به ’ق’ بدل شده است: کژآغند. جوزقند