جدول جو
جدول جو

معنی آسیمه سر

آسیمه سر((~. سَ))
آشفته، پریشان، مضطرب، سرگشته، ژولیده، شتابزده، هراسیده، آسیمه
تصویری از آسیمه سر
تصویر آسیمه سر
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با آسیمه سر

آسیمه سر

آسیمه سر
سراسیمهبرای مثال آسیمه سار و سرنگون، او از برون، من از درون / او غرق خوی، من غرق خون، او منتظر من محتضر (قاآنی - ۲۸۵)
آسیمه سر
فرهنگ فارسی عمید

آسیمه سر

آسیمه سر
آسیمه سار. سرگشته. سرگردان. متحیر:
وزآن پس شنیدم یکی بد خبر
کزآن نیز بر، گشتم آسیمه سر.
فردوسی.
ایمه دوران چو من آسیمه سر است
نسبت جور بدوران چه کنم ؟
خاقانی.
، گیج. پریشان حواس. شیفته گونه. شوریده حال:
من بنده که نزدیک تو شعر آرم باشم
آسیمه سر و ساده دل و خیره و واله.
منوچهری.
، مضطرب. مشوش. پریشان خاطر.آشفته:
خدنگی بر اسب سپهبد (طوس) بزد (فرود)
چنان کز کمان دلیران سزد
نگون شد سر بارگی جان بداد
دل طوس پرکین و سر پر ز باد
بلشکرگه آمد بگردن سپر
پیاده پر از گرد و آسیمه سر.
فردوسی.
که آن ده تن از تخمۀ نامور
از او بازگشتند آسیمه سر.
فردوسی.
یاران بدرد من ز من آسیمه سرترند
ایشان چه کرده اندبگو تا من آن کنم.
خاقانی.
، متزلزل. نوان:
تا ماه بکشتی در، من در خطرم
چون کشتی از آب دیده آسیمه سرم
زآن باد کز او بشادی آرد خبرم
چون آب بشیبم و چو کشتی ببرم.
خاقانی.
، دست وپاگم کرده. دستپاچه:
چو از رود کردند هر سه گذر
نگهبان کشتی شد آسیمه سر.
فردوسی.
و رجوع به آسیمه و آسیمه سار و سراسیمه شود
لغت نامه دهخدا

آسیمه سر

آسیمه سر
آسیمه سار، آسیون، پریشان، حیران، دستپاچه، سرگردان، سرگشته، گیج، متحیر، متزلزل، مشوش، مضطرب، نوان
فرهنگ واژه مترادف متضاد

آسیمه سار

آسیمه سار
آسیمه سر. سرآسیمه. آسیمه:
من از بهر آن بچه آسیمه سار
همی گردم اندر جهان سوگوار.
شمسی (یوسف و زلیخا).
و رجوع به آسیمه و آسیمه سر و سرآسیمه شود
لغت نامه دهخدا