آتش پرست. عابدالنار. گبر: چو پیروزی شاهتان بشنوید گزیتی به آذرپرستان دهید. فردوسی. بر آن شهرها تازیان راست دست که نه شاه ماند نه آذرپرست. فردوسی. موبد آذرپرستان را دل من قبله شد زآنکه عشقش در دل من آذر برزین نهاد. معزّی. بگفتا نگیرم طریقی بدست که نشنیدم از پیر آذرپرست. سعدی
پرستندۀ آتش، کسی که آتش را پرستش کند، برای مِثال به یک هفته بر پیش یزدان بدند / مپندار کآتش پرستان بدند (فردوسی - ۴/۳۱۲)، زردشتی. به مناسبت آنکه آتش را گرامی و محترم می دارند
پرستنده گوهر: پیش عکس تاج تو شمع هوا گوهر پرست زیر پای دست تو دست سپهر اخترفشان. (فرخی)، گوهر فروش گوهری جواهری: بسی سالها شد که گوهر پرست نیاورد از این گونه گوهر بدست. (نظامی)