جدول جو
جدول جو

معنی آبشار

آبشار
رودی که در مسیر خود از بلندی به پایین فرو ریزد، سنگ مشبک که بر دهانه ناودان ها نصب کنند، یکی از حرکات حمله ای در والیبال و پینگ پنگ و تنیس، پرش و زدن توپ از بالای تور به زمین حریف با زاویه ای تند (واژه فرهنگستان)
تصویری از آبشار
تصویر آبشار
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با آبشار

آبشار

آبشار
آب جوی یا رود که از جای بلند به پایین فروریزد، در ورزش در والیبال، تنیس و پینگ پنگ، نوعی ضربۀ محکم و سریع برای حمله و سرازیر کردن توپ
آبشار
فرهنگ فارسی عمید

آبشار

آبشار
مُرَکَّب اَز: آب، ماء + شار، از شاریدن به معنی فروریختن، سکب، آب جوی ونهر بزرگ که از بلندی فروریزد، مصب، شَلاّ له، سنگ مشبک که بر دهانۀ ناودانها نصب کنند
لغت نامه دهخدا

آبیار

آبیار
کسی که ماء مور تقسیم کردن آب جهت باغها و مزارع و خانه هاست آنکه کشت را آب دهد میر آب
فرهنگ لغت هوشیار

آبشیر

آبشیر
چاهی که در صحن سرای کنند برای رفع حوایج کودکان و گرد آمدن فاضل آب چاهک
فرهنگ لغت هوشیار

آبدار

آبدار
پرآب مثلاً میوۀ آبدار، شاداب، باطراوت،
دارای جلا و برندگی، جوهردار مثلاً شمشیر آبدار،
کنایه از رکیک مثلاً فحش آبدار،
در علم شیمی هیدراته، آمیخته با آب،
کنایه از محکم مثلاً بوسۀ آبدار،
متصدی آبدارخانه که شربت، چای، قهوه، قلیان و مانندِ آن تهیه می کند، آبدارباشی، ساقی
آبدار
فرهنگ فارسی عمید