جدول جو
جدول جو

معنی آب گشاده

آب گشاده((بِ گُ دِ))
شراب زبون و کم کیف، باده کم اثر
تصویری از آب گشاده
تصویر آب گشاده
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با آب گشاده

آب کشیده

آب کشیده
آنچه با آب شسته باشند مطهر، خوب نیک کامل: بانگلیسی آب کشیده حرف میزند
فرهنگ لغت هوشیار

رخ گشاده

رخ گشاده
روی گشاده. بی حجاب، بمجاز، بشاش. متبسم. خندان. مقابل عبوس:
در عطا رخ گشاده شو چو سحر
که بود چون عطیۀ دیگر.
مکتبی
لغت نامه دهخدا

لب گشادن

لب گشادن
مقابل لب بستن. سخن گفتن. سخن آغازیدن. بگفت آمدن. لب گشودن:
نباید گشادن در این کار لب
بر شاه باید شدن نیم شب.
فردوسی.
چنین گفت پس با دبیر بزرگ
که بگشای لب را تو ای پیر گرگ.
فردوسی.
نیشکر با همه شیرینی اگر لب بگشایی
پیش لعل شکرینت سر انگشت بخاید.
سعدی
لغت نامه دهخدا

آب داده

آب داده
آب پاشیده مشروب، شمشیر و خنجر و مانند آن که شمشیر سازان و کارد گران آنرا آب داده باشند گوهر دار
فرهنگ لغت هوشیار

آب داده

آب داده
آب پاشیده، مشروب، تیز، تیز کرده (صفت برای شمشیر یا خنجر)
آب داده
فرهنگ فارسی معین