جامه ای که تن مرده را پس از غسل بدان خشک کنند. (از برهان) : براهام گفت ای نبرده سوار همی رنجه داری مرا خوارخوار بخسبی و چیزت بدزدد کسی از این در مرا رنجه داری بسی بخانه درآی ار جهان تنگ شد همه کار بی برگ و بی رنگ شد به پیمان که چیزی نخواهی ز من ندارم بمرگ آبچین و کفن. فردوسی. بپوشم (مرا به آیین به جامه ی ْ عجم کفن وآبچین ده ز کافور نم. اسدی. و آن را به عربی مرشحه و مرشف (ربنجنی) و قطیفه گویند.
نام محلی از توابع قزوین، کنار جادۀ طهران، میان ینگی امام و قشلاق بفاصله 65800 گز از طهران. این قریه دارای معادن ذغال سنگ است بدرۀ کوچکی واقع در شمال غربی بفاصله 4000 گز. زغال سنگ آب یک دارای 7500کالری حرارت است و بسهولت به کک تبدیل تواند شدن