معنی آب برداشتن آب برداشتن((بَ تَ)) فرق داشتن هدف باطنی با اعمال ظاهری تصویر آب برداشتن فرهنگ فارسی معین
از برداشتن از برداشتن چیزی را در یاد و حافظه داشتن مطلبی را در حفظ داشتن و قادر به باز گفتن آن از حفظ بودن فرهنگ لغت هوشیار
دل برداشتن دل برداشتن دست کشیدن، دل برداشتن، از چیزی دل کندن از آن قطع علاقه کردن، صرف نظر کردن فرهنگ لغت هوشیار
بو برداشتن بو برداشتن کسب کردن بو، گندیدن و بوی نا گرفتن: (در فصل گرما خورش شب مانده بو برمیدارد) فرهنگ لغت هوشیار
پی برداشتن پی برداشتن دنبال کردن تعقیب کردن: گربما هم سفری سلسله از ما بردار، پشت پا زن دو جهانرا و پی ما بردار، (صائب)، دنبال کردن کسی برای در یافتن وی ایز او را برداشتن، یا پی کشتن کسی برداشتن، مقدمات کشتن او را فراهم کردن: حق نعمت شاه بگذاشتند پی کشتن شاه برداشتند. (ن فرهنگ لغت هوشیار
سر برداشتن سر برداشتن بلند کردن سر (از بالش و غیره)، قیام کردن ضد کسی برخاستن شورش کردن فرهنگ لغت هوشیار
سر برداشتن سر برداشتن سر بلند کردن، بلند کردن سر از بالش و بسترقیام کردن، بر ضد کسی برخاستن، شورش کردن فرهنگ فارسی عمید