جدول جو
جدول جو

معنی اهل بخیه

اهل بخیه
اهل فن، صاحب سررشته، وارد به کار
تصویری از اهل بخیه
تصویر اهل بخیه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با اهل بخیه

اهل بخیه

اهل بخیه
پالان دوزانی که خود را درزی (خیاط) می نامند درزی نمایان
اهل بخیه
فرهنگ لغت هوشیار

اهل بخیه

اهل بخیه
دارای عادت یا رفتار ناپسند مثلاً طرف اهل بخیه بود و از فاصلۀ دومتری بوی تریاک دهنش می آمد، ناوارد و بی تجربه در کاری، دارای مهارت در امری
اهل بخیه
فرهنگ فارسی عمید

اهل بخیه

اهل بخیه
کسی که حرفۀ دوزندگی دارد. بخیه کار، مرتد. از دین برگشته. آن مسلمان که منکر یکی از ضروریات دین شود و آن را دو قسم بود: مرتد فطری و مرتد ملی. برای تفصیل احکام فقهی آن رجوع به کتاب شرایعالاسلام و به البیان و التبیین ج 2 ص 100 و 121 شود
لغت نامه دهخدا

اهل بیت

اهل بیت
زه و زاد زاد و رود من زآفت زاد و رود غمناک - دل درتب گرم و دیده نمناک (تحفه العراقین خاقانی) پلو خوران (گویش گیلکی) ساکنان یک حانه افراد خانواده، خاندان پیغمبر خویشان پیغمبر: اگر خواهی که با حشمت زاهل البیت دین باشی بباید در ره ایمان یکی تسلیم سلمانی. (سنائی)، زن وفرزندشخص
فرهنگ لغت هوشیار