معنی انهزام
- انهزام((اِ هِ))
- شکست یافتن، هزیمت یافتن
واژههای مرتبط با انهزام
انهزام
- انهزام
- خرد و شکسته شدن
انهزام
- انهزام
- شکسته شدن، هزیمت یافتن، شکست خوردن لشکر
انهزام
- انهزام
- ویران و منهدم شدن. (اقرب الموارد). شکسته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) ، سرگشته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
انهزام
- انهزام
- انحطاط، شکست، فرار، گریختن، گریز، هزیمت
انهدام
- انهدام
- ویرانگری، نابودی، ویران کردن
انجزام
- انجزام
- ساکن گردانیدن، ساکن شدن
انخزام
- انخزام
- شکافته شدن، بریده شدن، به پایان رسیدن، نابود شدن از میان رفتن
انهمام
- انهمام
- پیر شدن، گداخته شدن: پیه یا یخ، پخته شدن چون سبزی
انهضام
- انهضام
- تحلیل رفتن غذا، هضم شدن
