کنایه از تأسف و پشیمانی و ندامت و حیرت باشد. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از مؤید الفضلاء). تأسف و پشیمانی و حیرت داشتن. (ناظم الاطباء). بتعجب یا از پشیمانی بدندان گرفتن انگشت. (یادداشت مؤلف) : صورتگر چین از حسد صورت خوبش هم خامه شکسته ست و هم انگشت گزیده است. امیر معزی. عقل هم انگشت خود رامی گزد زانکه جان اینجاست بیجان میروم. مولوی (از انجمن آرا). در خواب گزیده لب شیرین گل اندام از خواب نباشد مگر انگشت گزیده. سعدی. بزیر تیغ تو از شرم ناشکیبایی چو شمع میگزم انگشت زینهارخجل. سعدی (از آنندراج)
از دور به انگشت نمودن چیزی را. (آنندراج) : ترسم چو از محاق نوازی برون شوم در من کشند مرد و زن انگشت چون هلال. مجد همگر (از آنندراج). گر ز عکس رخ چون مهر تو جویند نشان عقل در حال کشد بر مه تابان انگشت. شرفشاه (از آنندراج). ، انگشتوانه. (آنندراج). و رجوع به انگشتوانه شود