جدول جو
جدول جو

معنی انگشت گزیدن

انگشت گزیدن((اَ گُ گَ دَ))
تأسف خوردن، حسرت خوردن، حیرت داشتن
تصویری از انگشت گزیدن
تصویر انگشت گزیدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با انگشت گزیدن

انگشت گزیدن

انگشت گزیدن
تاءسف خوردن پشیمان شدن، حیرت داشتن متعجب شدن
انگشت گزیدن
فرهنگ لغت هوشیار

انگشت گزیدن

انگشت گزیدن
کنایه از تأسف و پشیمانی و ندامت و حیرت باشد. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از مؤید الفضلاء). تأسف و پشیمانی و حیرت داشتن. (ناظم الاطباء). بتعجب یا از پشیمانی بدندان گرفتن انگشت. (یادداشت مؤلف) :
صورتگر چین از حسد صورت خوبش
هم خامه شکسته ست و هم انگشت گزیده است.
امیر معزی.
عقل هم انگشت خود رامی گزد
زانکه جان اینجاست بیجان میروم.
مولوی (از انجمن آرا).
در خواب گزیده لب شیرین گل اندام
از خواب نباشد مگر انگشت گزیده.
سعدی.
بزیر تیغ تو از شرم ناشکیبایی
چو شمع میگزم انگشت زینهارخجل.
سعدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

انگشت کشیدن

انگشت کشیدن
رسوایی کردن، اظهار فقر و پریشانی کردن، ترک دادن
انگشت کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار

انگشت کشیدن

انگشت کشیدن
از دور به انگشت نمودن چیزی را. (آنندراج) :
ترسم چو از محاق نوازی برون شوم
در من کشند مرد و زن انگشت چون هلال.
مجد همگر (از آنندراج).
گر ز عکس رخ چون مهر تو جویند نشان
عقل در حال کشد بر مه تابان انگشت.
شرفشاه (از آنندراج).
، انگشتوانه. (آنندراج). و رجوع به انگشتوانه شود
لغت نامه دهخدا

انگشت زدن

انگشت زدن
انگشتهای دست را بهم زدن در حال خوشحالی و مسرت انگشتک زدن
انگشت زدن
فرهنگ لغت هوشیار

انگشت زدن

انگشت زدن
از خوشحالی انگشتها را برهم زدن. (از برهان قاطع) (از هفت قلزم). از خوشحالی انگشت بر انگشت زدن چنانکه از آن صدا برآید. (از انجمن آرا) (از آنندراج). بشکن زدن. (یادداشت مؤلف) :
سیب و امرود بهم مشت زده
فندق از خرمی انگشت زده.
جامی (هفت اورنگ، سبحه الابرار ص 572).
، نوعی انگور. (از مجموعۀ مترادفات ص 51). و رجوع به انگشت عروس شود
لغت نامه دهخدا