جدول جو
جدول جو

معنی انگشت رس

انگشت رس((اَ گُ. رَ))
مورد اعتراض قرار گرفته شده، سزاوار ایراد و اعتراض
تصویری از انگشت رس
تصویر انگشت رس
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با انگشت رس

انگشت کش

انگشت کش
مشهور معروف شهرت یافته مشار بالبنان: انگشت نشان، نابود محو
انگشت کش
فرهنگ لغت هوشیار

انگشت کش

انگشت کش
اَنگُشت نَما، کسی که بسیاری از مردم او را بشناسند و به یکدیگر نشان دهند، کسی که به داشتن یک صفت بد مشهور باشد، معروف، مشهور، اَنگُشت نِشان، تابلُو، شُهرِه، مُشارٌ بِالبَنان
انگشت کش
فرهنگ فارسی عمید

انگشت شست

انگشت شست
انگشت بزرگ دست، اَنگُشتِ مِهین، اَنگُشتِ اِبهام، اَنگُشتِ نَر
انگشت شست
فرهنگ فارسی عمید

انگشت نر

انگشت نر
اَنگُشتِ شَست، انگشت بزرگ دست، اَنگُشتِ مِهین، اَنگُشتِ اِبهام
انگشت نر
فرهنگ فارسی عمید

انگشت کش

انگشت کش
انگشت نما. هر چیز آشکار و نمودار. نموده شدۀ به انگشت. هر چیز مشهور و معروف به خصوص در بدی. (ازناظم الاطباء). آنچه به انگشت بنمایند او را و این ترجمه مشارالیه بالبنان است. (آنندراج) :
بختم انگشت کش است آوخ از آنک
هنر انگشت گزای است مرا.
خاقانی.
لیلی که به خوبی آیتی بود
و انگشت کش ولایتی بود...
نظامی.
انگشت کش سخن سرایان
این قصه چنین برد بپایان.
نظامی.
انگشت کش زمانه اش کشت
زخمی است کشنده زخم انگشت.
نظامی.
ستون شد خردمند از پشت او
مه انگشت کش گشت زانگشت او.
نظامی.
میروم بیخود و با خود ز حیا می گویم
تا که از دست دل انگشت کش عام شدم.
نزاری قهستانی (از آنندراج).
- انگشت کش خوبان جهان، از اسمای معشوق است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا